۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

تجربه های من در یک شرکت دولتی

حدود یک ماه می شود که به لطف یکی از دوستان خوبم در روابط عمومی یک شرکت دولتی وابسته به وزارت مسکن مشغول به کار شده ام. صبح ها به روابط عمومی می روم و عصر ها روزنامه. یک ماه پیش برای پوشش یک برنامه خبری به این شرکت رفته بودم و چند مصاحبه و یگ گزارش برایشان تهیه کردم. آنها هم بعد از چند روز پیشنهاد دادند که به دلیل ضعف روابط عمومی شان در حوزه خبر و اطلاع رسانی در روابط عمومی مشغول به کار شود.
البته منظور آنها استخدام بود. اما بعد از این که گفتم حدود دو ماه دیگر سرباز هستم، گفتند با قرار داد ساعتی یا حجمی مشغول به کار شوم.
لیست بلند بالایی از کارهایی که میتوانستم در زمینه خبر و اطلاع رسانی برای آنها انجام بدهم را آماده کردم و بعد از یکی دو روز مشول به کار شدم. در روزهای اول شوق و هیجان زیادی برای کار داشتم. پر از انرژی بودم و سعی می کردم بهترین کار را تحویل دهم.
اما گذشت چند روز کافی بود تا بفهمم آن خبرهایی هم که من فکر می کردم نیست و کار در ادارت دولتی و یا حداقل در این اداره راه و رسم خودش را دارد.
دو نفر دیگر هم همراه با من در روابط عمومی این اداره محترم کار می کنند. یکی آقای «ر» که فکر می کنم دو سال پیش از من در شرکت شروع به کار کرده و یکی هم آقای «م» که چند ماه پیش کارش را شروع کرد. این دومی تا آنجا که من فهمیدم پدرش سردار سپاه است و در اداره بالادستی اداره ای که من در آن کار می کنم رییس روابط عمومی است.
به هر حال ... رییسی هم داریم در این اداره محترم که که خدایی آدم پر تلاشی است. خیلی نمی شناسمش، اما حدود چهار ماه است که به شرکت آمده و بیشتر کارمندان شرکت اعتقاد دارند از وقتی این آقا آمده به شرکت، کارها کلی جلو رفته و بهتر انجام می گیرد.
اولین موضوعی که در روزهای اول متوجه شدم این بود که آقای «ر» معمولاً عرض ارادت خوبی به رییس داره و تنها چیزی که از دهنش نمی افته حاجی حاجی گفتن بود.
کافی بود این حاجی رییس به آقای «ر» چیزی بگوید. به سرعت دست به قلم می شد که مثلاً دارم می نویسم و این دستور احتمالاً تا دو سوت دیگر اجرا شده است. اما معمولاً بین چهار تا پنج روز اجرای هر دستور کوچکی طول می کشید. البته این دستور که می گویم، وظایف محوله در محل کار بود.
یادم نمی رود... یک مرتبه دو دسته گل برای روز زن به روابط عمومی آورده بودند تا تیغ و برگ هایش را بکنند و روی هدایا به بانوان محترم شرکت بدهند. برای همین امر مهم دو سه نفری مشغول بودند. یکی ساقه گل ها را کوتاه می کرد، یکی برگ ها را می کند و دیگری هم تیغ ها را یکی یکی با انگشت می کند.
داشتم به این فکر می کردم که چطور این کار با سرعت بیشتری انجام می شود. به این فکر افتادم که با منگنه کش می توان خیلی راحت و با سرعت زیاد برگ و تیغ ها را به طور همزمان کند. این موضوع را به آقای «ر» گفتم.
ایشان هم ابتدا خیلی خوشحال شدند که راهی برای سریع تر انجام شدن کار پیدا شده است، اما تنها بعد از گذشت چند لحظه رو به من کردند و گفتند: آقای نعمتی این کاری که شمامی فرمایید خیلی خوب است، اما «سیاست کاری» می گوید که این کار باید به همین روش انجام گیرد.
بله ! درست متوجه شدید... منظور آقای «ر» این بود که سیاست کاری در این است که کار کش بیاید و بیخود و بی جهت طول بکشد.
از دیگر موارد جذاب و دیدنی در این اداره محترم نوع برخورد آقایان شرکت با خانم های شرکت است. اصولاً در محل کار بنده خانم ها با این که حدود 90 درصدشان به قول بچه ها داف نیستند، اما «در های گران بهایی» هستند. بارها در شرکت دیده ام که برخی از آقایان به محض دیدن حضور خانم ها در اتاق ها به آن اتاق رفته اند و به صورتی ژانگولر وارانه وارد بحث شده اند و همین کافی ست که هر بار حدود 20 دقیقه الی 40 دقیقه زمان از دست برود.
اما یکی از شاه کارها چند روز پیش در شرکت اتفاق افتاد. یک روز صبح به شرکت رفتم و متوجه شدم اکثر اتاق ها خالی است. بچه های روابط عمومی هم نبودند و در بسته بود. با آقای «م» تماس گرفتم. گفت همه برای صبحانه در نماز خانه جمع شده اندو تعجب کردم. ساعت حدود 9 صبح بود. وارد نماز خانه شدم. دیدم دوستان همه بعد از خوردن یک کاسه عدسی به دیوار ام داده اند و یکی هم برایشان درباره صندوق قرض الحسنه و جایگاه قرض الحسنه نزد خدا بحث می کند.
گویا قرار بود صندوقی تشکیل شود تا به کارمندان شرکت وام بدهد. از آنجایی که زمان زیادی در آن شرکت فعالیت نخواهم داشت، کلید اتاق گرفتم و به اتاق روابط عمومی رفتم. راهرو های شرکت پر از مراجعانی بود که هر کدام برای کاری به شرکت آمده بودند و نمی دانستند چرا کسی سرکارش نیست. جالب بود که دوستان در زمان اداری، آن هم وسط هفته به فکر صندوق رفاه و وام بودند و ارباب رجوع یک لنگه پا منتظر بود تا کار اقایان تمام شود. این اولین تجربه کاری من در یک اداره دولتی است و به همین دلیل خیلی از این گونه رفتارها برایم قابل درک نیست. این طور جاهاست که می توان فهمید چرا کارهای عمرانی و دولتی حرکتی لاکپشت وار دارد. البته این تنها یک نمونه از صدها اتفاق تاسف باری است که هر روز من در شرکت شاهدش هستم. البته تاکید کنم که کارمندان کاری و با وجدان هم هستند در این شرکت، اما به تعداد بسیار کم.

این روایت ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: