۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

انرژی های شب عید


چند سالی هست که دیگه دنبال خرید قبل از عید نیستم. یادش به خیر سنم که کمتر بود عشق خرید شب عید داشتم. کیف می کردم از این که با مامان بریم و شلوار و پراهن و کفش و چیزهای دیگه بخریم. البته همیشه وسط خرید کردن با هم به مشکل بر می خوردیم و کار به دعوا می کشید. یه چیزی من دوست داشتم و مامان نمی پسندید و چیزی که مامان می پسندید رو من دوست نداشتم. اون موقع ها به قول معروف دستم توی جیب خودم نبود. بعضی وقت ها از چیزی خوشم می اومد و مامان با آوردن بهانه های مثل این که جنس خوبی داره، زود خراب می شه و بهانه هایی از این دست از خریدن لباس یا کفش مورد نظر طفره می رفت. بعد ها فهمیدم که بعضی وقت ها مامانم مجبور بوده هوای جیب و دخل و خرج زندگی را داشته باشد تا هوای دل پسرش را.
بزرگتر که شدم علاقه ام به خرید عید کمتر و کمتر شد. از این که بین جمعیتی که همه یک ماه مانده به عید یاد خرید هایشان افتاده اند و مثل کرم توی هم می لولند بدم می آمد. نه این که بدم بیاید، حوصله نداشتم. بعد فهمیده بودم که این طور زمان ها بهترین فرصت چپاندن جنس های قدیمی و بنجل در پاچه مشتریان گرامی است. این بود که دوست نداشتم دم عید خرید کنم و یا چند ماه قبل دنبال لباس می رفتم یا می گذاشتم برای تعطیلات بعد از عید. 
اما با این که از این فصل خرید خوشم نمی آید و دوست ندارم خرید هایم را دم عید انجام دهم، اما شور و شوق خرید را دوست دارم. وقتی قرار نباشد خودم خرید کنم و جز مشتریان باشم موضوع برایم فرق می کند. دوست دارم خرید کردن مردم و جنب جوششان برای سال جدید را ببینم. حالا نه فقط آنهایی که دنبال کیف و کفش هستند. یکی دو روز مانده به عید پی ماهی می گردد و یکی حتی چند ساعت مانده به عید به فکر کامل کردن سفره هفت سینش است. 
چهره مردم در روزهای آخر سال با تمام روزهای سال فرق دارد. حس و حالی در چهره ها می توان دید که هیچ وقت آن حس به آنها دست نمی دهد. خوشحالی و ناراحتیشان، غم و شادیشان، هیجانشان و دیگر احساساتشان انگار فقط و فقط مخصوص همان موقع از سال است. 
همیشه از قدم زدن در خیابان های شهر روزهای پایانی سال لذت می برم. جنب و جوش عیدانه مردم حالم را خوب می کند و انرژی می گیرم از این همه هیجان. اگرچه کسانی که غم بی پولی و شرمندگی در خانواده شان از نداشتن پول بین این مردم کم نیستند و همان قدر که خوشحال دیگرانم، نگران این دسته از آدم ها می شوم. اما به نظرم عید برای همه عید است. سال که تحویل می شود گویی آدم تمام دنیا را بیخیال می شود و گوشه ای برای خودش خلوت می کند. 
این پیاده روی ها بین مردم کار هر سالم بود. اما امسال به خاطر سربازی نتوانستم سراغ پیاده روی و لذت بردن و انرژی گرفتن از دیگران بروم. نتوانستم چنان که باید با مردم باشم، به صورت هایشان نگاه کنم و با حال و هوایشان، حال و هوایم عوض شود. باید از صبح تا عصر در قرارگاه باشم. وقتی هم که از قرارگاه بیرون می زنم آنقدر خسته هستم که تنها به خواب فکر می کنم و این که باز فردا باید ساعت 4:30 صبح از خواب بیدار بشم و ... 
دوست داشتم عکاسی کنم، صدایشان را ضبط کنم و مالتی مدیا درست کنم از این انرژی که آنهایی که نمی توانند این تجربه را داشته باشند، حداقل شانس دیدن آن را از دست ندهند. به هر حال نشد، اما اگر هر کدام از شما به یکی از مراکز خرید رفتید و خواستید خرید کنید، به اندازه یک دقیقه تنها به مردم نگاه کنید، مطمئن باشید که لذت می برید.