۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

پاشو ! پاشو برو سر جات بخواب !

 


وقتی خیلی خوابت میاد !


خواب هم موضوع جالب و در عین حال خیلی عجیبیه ! این که بعضی ها خوابشان خیلی زیاده و یا بعضی خیلی کم می خوابند . برخی هم هستند که اصلاً نمی خوابند و دائم بیدارند. آدم هایی هم هستن که بعضی وقت ها باید بخوابند ، مثل خواب ظهر ( یا همون خواب نیمروزی ) که حاضر نیستند به هیچ قیمتی رهاش کنند. اما کاش همه خواب کافی داشته باشند و بیش از نیازشون نخوابند که شاید خیلی عواقب نا خوشایندی به دنبال داشته باشه . مثل کسانی که یا کلاً خواب هستند و یا علاقه زیادی به خواب خرگوشی دارند !


دیدن عکس های خواب آلود پایین خالی از لطف نیست .


 








پاشو ! پاشو برو سر جات بخواب !


 


۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

 


روایت واقعی


من ، راننده و صلوات برای امام زمان


 


جاده رودهن ، ابتدای اتوبان بابایی ، طرف های ساعت 6:30 بود . تاریک شده بود و برف می آمد . شرایط نشان می داد که منتظر ماشین ایستادن برای نوبنیاد کار بیهوده ای است . اما چاره ای نداشتم ، باید تا ساعت 7 سر همت (سه راه ضرابخانه) می بودم . به غیر از من پسر و دختری سیاه پوش هم ایستاده بودند. پژو آردی که معلوم نبود چه رنگی است سرعتش را کم کرد و چند متر جلوتر از من و آن دختر و پسر توقف کرد . مرد که پشت فرمان نشسته بود چند دفعه به عقب برگشت و وسایلی را جلوی پای زنی که کنار راننده نشسته بود گذاشت . چراغ های قرمز پشت آردی روشن شد و آرام به سمت ما آمد .


مرد با سر اشاره کرد که سوار شویم . شک داشتم و جلو نرفتم . مرد باز اشاره کرد . زن هم به دختر و پسر اشاره کرد که سوار شوند . رفتم جلو و پرسیدم «نوبنیاد»؟ مرد گفت : بفرما .


سوار شدم . کنار کشیدم تا پسر و دختر هم سوار شوند . اما دختر به زنی که جلو نشسته بود گفت که قصد سوار شدن ندارند. حرف زدنش مفهوم نبود ، اما فکر می کنم منظورش همین بود .


راه افتادیم . هر چه جلو تر می رفتیم برف تند تر می بارید و مرد سرعت ماشین را کمتر می کرد . ماشین های دیگر هم همینطور . با اینکه برف روی آسفالت نشسته بود اما ماشین ها سرعت شان را خیلی کم کرده بودند . چند ماشین جلو تر از ما کامیونی می رفت که پشتش چند مرد با لباس های قرمز یا جگری با بیل شن و نمک روی آسفالت می پاشیدند .


راننده آردی آرام از کنار کامیون سبقت گرفت و سرعتش را بیشتر کرد . داخل ماشین کسی صحبت نمی کرد . به این فکر می کردم که این سکوت به خاطر حضور من در ماشین است . مطمئن نبودم که این زن و مرد زن و شوهر باشند ، اما اگر هم بودند به خاطر من بود که چیزی نمی گفتند . بارش برف تند و تند تر می شد و به این فکر می کردن که چطور سر وقت به پارک شریعتی برسم .


مرد آهنگی که درحال خواندن بود را عوض کرد و از بلند گو ها صدا آمد :« ستاره آی ستاره ، از اوج آسمونا ، بخون تا بشنون رنگین کمونا ، چرا باید بمونن ، حالا تنهای تنها . . .» که مرد گفت : مسیر بعدی تون کجاست . با این که اصلاً حواسم داخل ماشین نبود ، گفتم : باید برم سر همت . مرد گفت : پس من از امام علی می رم و شما می تونید سر همت پیاده بشید .» خیلی کم فکر کردم و با این که مطمئن بودم با این حرف من مسیر راننده دور تر خواهد شد ، گفتم : « باد برم سه راه ضرابخونه » .


دست های داننده که می رفت تا فرمان را بچرخواند ایستاد و ماشین راه مستقیم را ادامه داد . گفتم :« ببخشید توروخدا . مسیرتون دور شد . من می تونم پیاده بشنم و تا نوبنیاد پیاده برم . » راننده بدون اینکه نگاهی به من بکند گفت : نه آقاجون . این حرفا چیه .


نگاهم را به بیرون چرخاندم . زن چیزی گفت که نشنیدم . چند دقیقه بعد رسیدیم به نوبنیاد . مطمئن نبودم کرایه مسیر چقدر است و خجالت می کشیدم به راننده کرایه دهم . نمی دانم چرا ، ولی فکر کردم که طرف مسافر کش نیست و پول نمی گیرد. با این حال و با صدایی آرام گفتم :«ناقابله» . اسکناس 500 تومانی را با دودست به سمت مرد گرفتم . مرد که حالا ماشین را کنار جدول نگه داشته بود برگشت و گفت : یک هفته صلوات بفرست برای سلامتی آقا امام زمان . از ماشین پیاده شدم . صورتم را گرفتم رو به آسمان و خندیدم . دانه های برف پشت سر هم به صورتم می خوردند.


 


(خیلی وقت بود وقتی حرف اعتقاد می آمد می خندیدم و در دلم می گفتم . . . ولی حالا مطمئن شدم که هنوز بعضی آدم ها هستن که حتی صلوات را برای خودشان نمی خواهند )


 

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

شب یلدا با طعم هندوانه ، عکس ، انار و کاریکاتور









امشب به غیر از نوش جان کردن هندوانه و انار و گوش سپردن به قصه های مادر برزگ ها و پدر بزرگ ها


دیدن فیلم شب یلدای پور احمد خالی از لطف نیست ...


شب یلداتون مبارک

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

وقتی سلامت فیزیکی مهم نیست و تو قهرمانی !


 







نمی دانم . اما من همیشه از اینکه روزی دستم یا پام چیزیش بشه می ترسم . می ترسم از این که نکنه یه بلایی سر چشمام بیاد و نتونم ببینم . این کابوس لعنتی هر چند کم ، اما همیشه تو ذهنم هست و داره مثل یه چراغ خطر سر یه چهار راه شلوغ بهم هشدار می ده . ولی آیا واقعاً نمی توان با کمبود یکی از اعضا زنده بود و بهترین زندگی رو کرد .


پ ن : ولی هنوز هم می ترسم . . .

وقتی روزنامه نگار ها بالن هوا می کنند !



 


این که می گن کار روزنامه نگاری و خبرنگاری کاره سختیه بی حکمت نیست ! این هم دلیل !!!

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

خبرنگار ، سقوط لعنتی . . .

خبرنگار ، سقوط لعنتی . . .


 


امین نیکو کار (کادر پروازی هواپیمای سی ۱۳۰)


شنیدن خبری که اون روز شنیدم ، بعد از گذشت سه سال هنوز هم واسم غیر قابل باوره . هنوز هم نمی تونم باور کنم که جامعه خبری ایران چطور تو یک روز این همه گل پر پر شده رو دستش دید . اون روز انگار همه چی بد بود . هواپیمایی که حتی می تونست با چرخ های بسته روز زمین فرود بیاد و هیچ کدوم از سرنشینانش خط هم روشون نیفته ، آنچنان سقوط کرد و منفجر شد که شناسایی اجساد کادر پروازی و خبرنگار ها برای نزدیکترین افراد خانواده شان سخت و نشدنی بود .



یادم می یاد وقتی داییم از چگونگی شناسایی (( امین نیکوکار)) – از اعضای کادر پروازی c-130 – واسم تعریف می کرد ، حتی نمی تونستم گوش کنم . می گفت حدود 5 الی 6 نفر برای شناسایی رفته بودیم و بعد از نزدیک به 30 دقیقه کسی نتونسته بود جنازه امین رو شناساسس کنه . آخر سر هم خواهرش از روی یک انگشتر توانسته بود جنازه رو شناسایی کنه .


بهشت زهرا هم اون روز صحنه هایی رو دید که شاید هیچ وقت ندیده بود . شلوغ تر از همیشه . گریه بود و اشک و چند جنازه سوخته که حتی مادری نمی توانست روی صورت پسرش را قبل از خاکسپاری ببوسد .


هنوز هم از خوم می پرسم چرا وزیر دفاع استیضاح نشد ؟؟؟یکی می گفت چند روز پیش مقصر های این حادثه را محکوم کردن . ولی واقعاً مگه فرقی هم می کنه . . .


روایت شیخ سلطنت پور از واقعه!(تولید اشک می کنه بد فرم)

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

چه کسی به چفيه توهین کرد !

ایثار در چفیه خلاصه نمی شود


چه کسی به چفيه توهین کرد !


 


نه می خوام از کی دفاع کنم ، نه قصد بد گویی از کسی را دارم . ولی این که عادت کنیم به زمین و زمان گیر بدیم و از هر چیزی پیراهن عثمان بسازیم اصلاً عادت جالبی نیست . حالا عرض می کنم . . .


چند هفته پیش نحوه لباس پوشیدن چند پسر جوان در میدان ولیعصر نظرم را جلب کرد . لباس هایشان ، لباس های معمولی بود – پیراهن و تی شرت و شلوار جین – اما آنچه باعث تعجب من شد ، چفیه هایی بود که آنها به گردن داشتند. دو نفرشان چفیه سیاه و دو نفر دیگر چفیه سفید . چفیه هایی که مثل شال گردن و نه خیلی سفت و محکم دور گردنشان پیچیده شده بود . راشتس اول تعجب کردم که چرا چفیه ؟ اما بعد لبخند زدم و ته دلم خوشم آمد که خب چرا که نه !


به نظرم اشکالی نداشت چفیه ای که سال های سال بر گردن رزمنده های ایرانی در جبهه های جنگ بود ، حالا گردن جوان هایی باشد که تمامشان مطمئناً آزادی کشورشان را به آن رزمنده ها مدیون هستند و ته دلشان به یاد آنها . آن روز گذشت و در روزهای بعد هم با مواردی مشابه روبرو شدم . البته چفیه بر گردن پسر ها می دیدم تا دختر ها .


اما چند روز پیش خبری را روی بعضی سایت ها دیدم که آنچنان ب نظرم جالب نبود. خبری با این تیتر (( چفیه بر گردن رپر ها !)) . نگارنده خبر این چننی نوشته بود :


 


بازی با نماد های ایثار ؛ چفیه برگردن رپ‌های تهرانی!


به گزارش "جهان" بین جوانان تهرانی به تازگی مد جدیدی با انداختن چفیه برگردن، رواج پیدا کرده است.بنا بر این گزارش این جوانان درحالی که تی­شرتهایی با آرم گروه­های مختلف غربی به تن دارند، با انداختن چفیه بر گردن در خیابانها حرکت می‌کنند.همچنین تعدادی از خوانندگان گروه­های رپ ایرانی در کلیپ­ها و کنسرت­هایشان از چفیه استفاده می­کنند. در این کنسرت­ها و کلیپ­ها معمولاً پسرها از چفیه سفید و دخترها از چفیه مشکی استفاده می­کنند.گفتنی است به تازگی یک شرکت تولید لباس چرم نیز در آگهی‌های خود از یک جوان فشن با چفیه دور گردن استفاده کرده است.این تبلیغ در آخرین شماره یک مجله تازه تاسیس مربوط به ستاره‌های سینما چاپ شده است.


 


خودتان درباره این خبر اظهار نظر کنید ! آنچنان درباره رواج انداختن چفیه بر گردن جوانان صحبت کرده است و چنان با کنار هم گذاشتن لغاتی مانند مد، گروه های غربی  و خوانندگان رپ استفاده کرده است ، گویی قرار است جوانان با همین چفیه ها برای نظام و دولت اسلامی مشکلی به وجود بیاورند.


اما آیا به راستی چنین است ؟ آیا به راستی استفاده جوانان از چفیه در لباس پوشیدنشان بازی با نماد ایثار است ؟ و آیا به راستی ایثار نمادی دارد که بتوان چفیه را نماد ایثار دانست ؟ مگر جوانانی که هشت سال در جبهه ها جلوی توپ و گلوله ایستادند غیر از جوانان همین مرز و بوم بودند ؟


به نظرم باید خوشحال هم باشیم که در این هجوم شبکه های رنگارنگ ماهواره ای و عوض شدن روز به روز مد در عرب که تاثیر مستقیمی بر جوانان داخل کشور دارد ، جوان ایرانی چفیه را از میان هزاران مارک و مد انتخابا کرده است . امیدوارم برخی دوستان ما دیگر سطحی نگری را کنار بگذارند . برادر ایثار در یک تکه پارچه به نام چفیه خلاصه نمی شود .