۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

کلنجار رفتن با بی حوصلگی یا «چطور لبخند بزنیم»

روزها معمولاً عجیب هستند. می آیند و می روند، اما نه به این سادگی. خسته کننده می شوند. حوصله ات را سر می برند. کلافه ات می کنند. روزهایی هم هستند که خوشحالت می کنند. سر حالت می آورند. شادی برایت می آورند. روزها، خوب یا بد بالاخره می گذرند.

یاد روزهای آموزشی (سربازی) به خیر. آن روزها فکر می کردم در حال گذراندن بدترین و سخت ترین روزهای زندگی ام هستم. انگار همه همین احساس را داشتیم. می نشستیم و صحبت می کردیم.

این عکس حاوی خاطره های خوبی برای من است. روزی که وقتی می خندیدم، واقعاً می خندیدم 

آخر همه صحبت هایمان یکی با صدای بلند می گفت «چون می گذرد غمی نیست» و این می شد پایان سختی ها و ناله های آن روز. جمله «چون می گذرد غمی نیست» همه جا نوشته شده بود، کنار تخت های فلزی و سبز رنگ آسایشگاه، پشت در دستشویی ها، روی دیوار و پشت کتاب های دعای زیارت عاشورا که پنجشنبه به پنجشنبه دستمان می دادند تا بخوانیم.

تکرار این جمله آن روزها که فکر می کردم روزهای سختی بودند، برایم اذیت کننده بود. هر روز به اندازه یک هفته می گذشت و جمله «چون می گذرد غمی نیست» عصبانی ام می کرد. چون به نظرم روزها نمی گذشتند، اما آن روزها هم گذشتند. روزهایی که حالا اینقدر دلتنگشان هستم که باور این دلتنگی برای خودم هم عجیب هست.


بعد از آن روزها، روزهای سخت دیگری هم آمدند و رفتند. روزهایی که تحملشان به اندازه یک سال از من انرژی گرفت و گذشت. اما همیشه کنار این روزهای سخت، بهانه ای برای خوب بودن هست. بهانه ای که باید کمی پی شان بگردیم و پیدایشان کنیم. این روزها بیشتر دنبال بهانه های خوب در روزهایم می گردم. بهانه هایی که بتوانم به آنها لبخند بزنم. بهانه هایی که دلم را به آنها خوش کنم و روزهایی که می گذرند را روز خودم کنم. نباید به روزها عادت کنم، نباید به روزها عادت کنیم. این روزها برای من روزهایی با طعم دلخوری و بی حوصلگی هستند، اما بهانه ای دارم برای خندیدن و خوب بودن. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

رای نمی دهم، اما به شما که رای می دهید احترام می گذارم

این روزها را نمی توان با روزهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری 88 مقایسه کرد، اگرچه برخی اصرار دارند چنین مقایسه ای کنند و از موجی سخن می گویند که برای رای دادن به یکی از نامزدهای ریاست جمهوری به وجود آمده است. خیلی فرقی نمی کند کدام نامزد. روحانی که نماینده آقای خامنه ای در شورای عالی امنیت ملی است یا ولایتی که مشاور خامنه ای در امور بین الملل است. یا قالیباف که کمتر کسی اشک هایش بعد از اظهارات خامنه ای در نماز جمعه پس از انتخابات را فراموش می کند، اظهاراتی که فردای آن معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری با تیر و تفنگ و گاز اشک آور و ... روبرو شدند. کشته شدند، زخمی شدند، زندانی شدند و ...

باز هم وضعیت کشور به انتخاب بین بد و بدتر رسیده است. وضعیتی که ایران و ایرانی بارها تجربه اش کرده اند. این بار اما قرار است بین بدتر و فاجعه به وضعیت «بدتر» تن بدهیم که شاید با «فاجعه» روبرو نشویم. اگرچه نه «بدتر» واژه خوبی برای توصیف کسی مثل روحانی است و نه «فاجعه» می تواند جلیلی را توضیح بدهد.  

باز هم سیاستمان رنگ احساس گرفته است و به دنبال انتخاب رنگ هستیم. عده ای روزی دستبند سبز می بستند و لباس سبز می پوشیدند، این روزها دستبندشان بنفش شده است و لباس تنشان هم! گویی تفکراتشان هم تغییر رنگ داده است. نمی دانم ایراد از تفکرات است که با منطق های سست رنگ می پذیرد یا قدرت از رنگ هاست که چنین برخی تفکرات را تحت تاثیرقرار داده است.

اما یادمان باشد هستند افرادی که پیراهن های سبزشان رنگ خون گرفت و جایش را به کفن داد. هستند افرادی که پیراهن های سبزشان را با لباس طوسی راه راه زندان عوض کردند و منتظرند تا باز لباس سبزشان را به تن کنند و هنوز هستند آنانی که ...

آنانی که تصمیم گرفته رای دهند که شاید اوضاع بدتر از این نشود، حق دارند. امید لذت بخش است. اگرچه به نظر من این امید به بهتر شدن وضعیت نیست، این امید، امید کمرنگی است به بدتر نشدن اوضاع. باید به این حس امید هرچند کمرنگ احترام گذاشت.

در مقابل افرادی هم مثل من تصمیم گرفته اند رای ندهند، نه به این خاطر که امیدی به بهتر شدن یا بدتر شدن اوضاع نیست، نه. شخص من رای نمی دهم چون امیدوارم بتوانم در اوضاع بهتری رای دهم. در وضعیتی که رای من به شمار بیاید. اگرچه افرادی که در انتخابات نامزد شده اند، هیچ یک از نظر من توانایی یا بهتر بگویم اجازه بهتر کردن اوضاع را ندارند، اما مشکل فقط نامزدهای ریاست جمهوری نیستند. مشکل اصلی سیستم انتخاباتی ایران و نحوه رای گیری و شماردن رای هاست.

بسیاری از ما و پدر و مادرهایمان – حتی آنان که پس از انقلاب ایران هیچ وقت رای نداده بودند – سال 88 به این رای گیری پر از ایراد اعتماد کردیم. اما نتیجه این اعتماد چه بود؟ نتیجه ای جز کشته شدن، زخمی شدن، فراری شدن، بیکار شدن، زندانی شدن داشت؟ شاید سال 88 گمان می کردیم رای دادن کار اشتباهی نیست و لازم است، اما شاید همان سال هم نباید رای می دادیم. چون هنوز آنطور که باید و شاید نمی دانستیم هدفمان چیست. اصلاح طلب ها – که به بسیاری از آنها اعتقاد دارم – در 4 سال دوری از صحنه قدرت نتوانستند به یک نظر قطعی برسند. خاتمی آمد، کروبی آمد، موسوی آمد، خاتمی رفت و کروبی نرفت، تا باز هم اصلاح طلبان هم نظر نباشند. اعتقاد دارم باید منتظر ماند و فکر کرد به سال هایی که با اشتباه های پی در پی گذشت. با تصمیم های احساسی و عملکرد های اشتباه.

اگرچه رای نخواهم داد و دیگران را نیز به رای ندادن دعوت می کنم، اما معتقدم به هر صورت شاید حضور فردی مثل روحانی بهتر از جلیلی باشد. اما به تمام دوستانی که قصد رای دادن دارند می گویم که اگر روحانی بر صندلی ریاست جمهور نشست، با تصمیم رژیم این اتفاق افتاده است نه با رای مردم.
اگرچه رای نمی دهم، اما معتقدم هنوز در ایران زندگی می کنم و شهروند این کشور هستم. حق دارم اعتراض کنم، دفاع کنم یا نقد کنم. اما در روزهای گذشته دوستان بسیاری را دیده ام که قصد رای دادن دارند و با تند ترین لحن به آنانی که نمی خواهند رای بدهند می تازند. این رفتار احساسی ارمغان شنا کردن در جریانی است که از سوی نظام تحمیل شده است. رفتاری که سال ها جمهوری اسلامی با ما داشته است و حالا برخی دوستان با آنانی دارند که قصد رای دادن ندارند.

رای ندادن در انتخابات (نگوییم تحریم) راهی است که ما انتخاب کرده ایم، مثل شما راه رای دادن را انتخاب کرده اید. ما تا چند ماه پیش نگاه و عقاید سیاسی مان یکی بود. چهار سال پیش با هم اعتراض کردیم و فریاد زدیم و کتک خوردیم. حالا حداقل در همان مواضع با هم مشترک هستیم. با این تفاوت که این بار شما رای دادن را برگزیده اید و ما سکوت. انتخابات تمام می شود باز هم من و شما کنار یکدیگر زندگی خواهیم کرد. سختی ها و مشکلات نه فقط برای ماست و نه فقط برای شما. اگر سختی باشد برای همه ماست و اگر هم قرار است وضعیت بهتر شود، باز هم برای همه مردم است.