۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

ما به این «خرداد» عادت نداشتیم


این خرداد لعنتی باز هم آمد. خردادی که آدم را دیوانه می کند. چقدر خاطره داریم در این سی و یک روز. فکرش را که می کنم می بینم اصلاً این همه خاطره و این همه اتفاق برای این یک ماه خیلی زیاد است. مگر یک ماه چقدر گنجایش دارد. اصلاً مگر مایی که داریم سالی یک بار خرداد را تجربه می کنیم چقدر گنجایش داریم؟
درست است که می گفتیم « ما به خرداد پر ازحادثه عادت داریم»، اما دیگر کافی است. خرداد دیگر پر از حادثه نیست، خرداد شده است قرمز، رنگ خون. چه فایده ای دارد همه روزهای یک ماه پر باشند از حادثه های دلخراش. بعد از انتخابات اینقدر این خرداد مرگ و میر به خود دید که اصلاً دوم خرداد یادمان رفته، یادمان رفته چه اتفاق های خوبی هم در این ماه افتاده است. شاید هم یادمان هست و حوصله نداریم. اینقدر در این دو سه سال بدبختی کشیده ایم که هنوز وقت واکاوی آنها را نداشته ایم.
مرگ و اعدام و درگیری و دود و آتش و زندان و پلیس و بسیج و باتوم و سپاه و خون و سنگ و اعتراض و خشونت و برخورد و ... می بینید؟ بین این همه واژه های تنش زا و حادثه های دلخراش، دیگر جایی برای دوم خرداد و جامعه مدنی و انتخابات آزاد و اصلاحات نمانده است.
شاید قبل از این به خرداد پر از حادثه عادت داشتیم، اما دیگر به خرداد پر از خون عادت نداریم. خرداد پر از مرگ و زندان را تجربه نکرده بودیم. این خرداد با زنگ قرمزش برای من و هم نسلی های من تازه بود و ترسناک. اگرچه برایمان عادی شده بود و عادی شده است، اما هنوز عادت نکرده ایم.
دوست دارم باز هم خرداد های پر حادثه و پر شور و اشتیاق را تجربه کنم. خرداد هایی که بدون هیچ چشم داشتی برگه های تبلیغاتی خاتمی را از ستادش می گرفتیم و بین مردم و خانه ها و در محله هایمان پخش می کردیم. اینقدر از این کار لذت می بردم که تعریفش سخت است. به یاد می آورم داشتم در یکی از کوچه پس کوچه های شهرمان عکس های خاتمی را پخش می کردم که پیر مردی پرسید: چقدر می گیری برای این کار؟
هاج و واج مانده بودم چه بگویم... پول؟ مگر این لذت را می توان با پول عوض کرد؟ گفتم: هیچی. پیر مرد نگاهی انداخت که گویی بزرگترین دروغ دنیا را شنیده است. من هم مسیرم را ادامه دادم.
چنین خردادی آرزومدم. خردادی که در آن جای نداها خالی نباشد، خردادی که بوی گاز اشک آور ندهد و گاز فلفلش حلق آدم را نسوزاند. خردادی که درد باتوم و خون نداشته باشد. خردادی که باز هم بتوان در خیابان های آن آرام قدم زد و در طرفداری از این و آن شعار داد. بدون ترس، بدون وحشت و بدون بازداشتگاه.
می گویند باید امیدوار بود، اما بعید می دانم رسیدن به چنین خردادی را حداقل به این زودی ها...