فکر می کنم نزدیک به چهار ماه یا بیشتر از آخرین پستی که برای وبلاگم نوشتم می گذرد. چهار ماهی که هم روزهای خوب بودند و هم روزهای بد و عذاب آور. اما اگر قرار باشد روزهای خوب را در یک کفه ترازو و روزهای بد را در کفه دیگر قرار دهم، شک نکنید که کفه روزهای بد با شدتی باور نکردنی پایین خواهند آمد. این را این طور گفتم که متوجه عمق ماجرا بشوید. بالاخره به سرم آمد از آنچه می ترسیدم. اول شهریور تاریخی بود که باید سربازی می رفتم و رفتم.
نمی دانم شانس با من همراه بود یا نه، اما روز اول شهریور قرار بر این شد که من سربازی ام را در نیروی انتظامی بگذرانم. دقیقاً وقتی داشتم برای تقسیم می رفتم، خدا خدا می کردم که نکند نیروی انتظامی بیوفتم. نکند... نکند... همین موقع بود که اعلام کننده محل خدمت جمعی که من در بین آنها قرار داشتم را مورد اشاره قرار داد و گفت: شماها ...مرکز آموزش ناجای ولیعصر تبریز. این یعنی دقیقاً خدمت در نیروی انتظامی !!
بگذریم ... داستان سربازی رفتن من داستان طول و دراز تر از این حرفاست که بخواهم در این پست که بعد از چهار ماه می نویسم، تعریفش کنم. اما همین را بگویم که تجربه نکردن خدمت سربازی از تجربه کردن آن خیلی خیلی بهتر است. دوبار گفتم «خیلی» که متوجه عمق ماجرا باشد.
این هم که بعضی ها می گویند این دوران از به یادماندنی ترین دوران زندگی هر پسر ایرانی است هم از نظر من، مثل این است که احمدی نژاد هر روز می گوید ایران به قدرتمند ترین کشور دنیا تبدیل شده است، چرت و پرت ...
فیلترینگ خنده دار
از کلی موضوعات و اتفاقاتی که در حدود این چهار ماه برای من اتفاق افتاد که بگذریم، شاید جریان فیلتر شدن وبلاگم از جالب ترین اتفاقاتی بود که افتاد و اصلاً فکرش را نمی کردم. فکر کنید بعد از حدود 3 ماه تعطیلی وبلاگ به دلیل آغاز خدمت سربازی، وقتی آدرس وبلاگم را تایپ کردم و کلید اینتر را زدم، فهمیدم که وبلاگ فیلتر شده است. ناراحت بودم ها، اا انگار خنده دار ترین اتفاق دنیا را دیده ام. نمی گویم وبلاگم بهانه لازم برای فیلتر شدن را ندارد، اما نه این که بعد از این همه وقت تعطیلی.
البته با کمک دوست بسیار عزیزی و با امکانات بلاگر خیلی راحت توانستم با عوض کردن آدرس وبلاگ فیلترینگ بچه های اطلاعات و مخابرات ایران را دور بزنم. حالا دیگر به جای کافه وطن، تایپ کنید کافه وطن2 . به همین راحتی. این روزها احساس می کنم نوشتن از جمله مسکن هایی است که آرامم می کند و این وبلاگ هم بهترین جا برای آرامش گرفتن.
شايد ابتداي خواندن اين ستون فكر كنيد مشكلات مالي جاري در مطبوعات ايران آنقدر به مسوولان روزنامه فشار آورده است كه به فكر گرفتن رپرتاژ آگهي افتادهاند، اما همين اول كار خيالتان را راحت كنم كه چنين خبري نيست، البته نه اينكه مشكلات مالي وجود نداشته باشد، كه وجود دارد. اين مسوولان روزنامه هستند كه هنوز تن به رپرتاژ آگهي ندادهاند. در ستون امروز نه قرار است دنبال جهيزيه براي كسي باشيم و نه قصد داريم ستون رپرتاژ آگهي داشته باشم. بحث حضور يخچال در منازل است، البته با اين توضيح كه نگارنده به نوع و جنس و برند سازنده يخچال كاري ندارد و تنها تحليلي از محتواي آن ارائه خواهد كرد. تحليل محتوايي از يخچال!
پرده اول
بحث درباره اين است كه هر يخچال گذشته از نوع آن كه تنها يخچال باشد يا يخچال فريزر يا يخچال معمولي باشد يا سايدبايسايد و بدون هيچ توجهي به شركت سازنده و داخلي و خارجي بودنش، يك جنبه پنهان دارد كه با باز كردن در يخچال، اين جنبه پنهان آشكار ميشود. كافي است يخچال شما كار كند و سرما داشته باشد آن وقت تنها داخل آن مهم است. خيليها معتقدند داخل يخچال از جمله مكانهايي است كه براي گشت و گذار مورد استفاده قرار ميگيرد. همين است كه خيليها به مساحت كم آن توجهي ندارند و دوست دارند هر چند ساعت يا هر چند دقيقه يك بار سركي در آن بكشند. از همين رو يكي از تفريحات اهالي اينترنت، به خصوص فرند فيديها و توييتريها سر زدن وقت و بيوقت به يخچال منازلشان است و اين روند تا وقتي ادامه دارد كه چيز دندانگيري در آن باقي نماند.
يخچال اگر در خانهاي خانوادهدار و متاهلنشين باشد، به مراتب جذابتر و هيجانانگيزتر از يخچالهاي خانههاي مجردي است. مخصوصاً وقتي از مدرسه، دانشگاه يا محل كارتان به خانه ميرسيد. در اين مواقع حتي لازم نيست لباسهايتان را در بياوريد. ميتوانيد يكراست سراغ اين جعبه بزرگ و معمولاً سفيدرنگ برويد و التيامي بر خستگيهايتان بگذاريد. جذابيتهاي گردشگري يك يخچال هم در خانهها رابطه مستقيم دارد با درآمد سرپرست خانواده و سليقه خانمهاي حاضر در آن خانه. بدون شك انگشت زدن به باقيمانده ناهار كه بعد از چند ساعت در يخچال سرد شده است ميتواند آب سردي باشد بر دود و انواع ذرات معلق در هواي شهر. مخصوصاً اگر ناهار قورمهسبزي باشد. لذتي كه در خوردن قورمهسبزي سردشده است، در خوردن هيچ پيتزا و مرغ سوخاري نيست. اگر هم به فكر تناسب اندامتان هستيد پيشنهاد ميكنم نگاهي به جا ميوهاي و طبقات پايينتر يخچال بكنيد تا به جاي انگشت زدن به غذاهاي چرب و شيرينيجات، با يك ميوه از خودتان پذيرايي كنيد و جا براي خوردن شام داشته باشيد. از اينها كه بگذريم ميرسيم به جديدترين مرباها و ترشيجاتي كه مادر يا همسر محترمتان زحمت تهيه آن را كشيدهاند. اگرچه در خوردن مربا و ترشي با انگشت و دست لذتي است كه در هيچ قاشقي نيست، اما شما سعي كنيد قبل از آمدن سراغ يخچال، يك قاشق كوچك چايخوري همراه داشته باشيد. مطمئناً به كارتان خواهد آمد.
پرده دوم
موارد مطرحشده در بالا چنان كه متذكر شدم در صورتي است كه شما يا در منزل پدريتان همراه با خانواده زندگي كنيد يا همراه همسرتان زندگي كنيد، در اين صورت است كه يخچال شما ميتواند يكي از جذابيتهاي گردشگري منزلتان باشد؛ جذابيتي كه در طول شبانهروز ميتوانيد بارها و بارها به آن سر بزنيد و دست پر و راضي بازگرديد. اما درباره مجردها و زندگي مجردي موضوع كاملاً متفاوت است.
آن وقت است كه احتمالاً بايد از يخچال به عنوان يك آينه دق تمامعيار ياد كرد؛ آينهاي كه ميتوان در آن بزرگترين نشانههاي تنهايي را ديد. همين است كه مجردها وقتي از دانشگاه يا محل كار به منزل برميگردند، ترجيح ميدهند اول لباسهايشان را عوض كنند، بعد دستي به آب برسانند و بعد از يك دوش چند ثانيهاي جلوي تلويزيون ولو شوند. تا وقتي هم احساس گرسنگيشان از يك حدي بيشتر نشده سراغي از يخچال نميگيرند. اما به محض اينكه در يخچال را باز ميكنند حس نااميدي با تمام خستگي روزانه به تن صاحبخانه مينشيند.
چند شيشه آب معدني كه از آب لولهكشي پر شده، چند عدد تخم مرغ، باقيمانده غذاي شب گذشته كه احتمالاً املت يا نيمرو يا چند برگ ژامبون بوده و چند تكه ميوه كه گذشت چند هفته از حضورشان در يخچال، خشكشان كرده است، از جمله محتويات يخچالهاي مجردي است. معمولاً در يخچالهاي مجردي خبري از ترشيجات و سبزيجات تازه و مربا نيست. اگر طرف خيلي با سليقه و اهل تغذيه مناسب باشد، ميتوان ظرف پنير خشك شده يا تهمانده خامه چند هفته پيش را در گوشه يكي از طبقات پيدا كرد كه از چشمهاي گرسنه اهل خانه دور مانده است. از ديگر مشخصههاي يخچال مجردي كه آن را به يكي از نااميدكنندهترين امكانات منزل مجردي تبديل كرده است، بوي مشمئزكنندهاي است كه از آن خارج ميشود. اين رايحه ناخوش، نتيجه فعل و انفعالات شيميايي و بعضاً فيزيكي معدود خوردنيهاي داخل يخچال است كه بعد از مدتي همه آنها فاسد شدهاند.
البته بعد از اين همه مطالب و نكات نااميدكننده درباره يخچال در خانههاي مجردي بايد بر اين نكته هم تاكيد كرد كه قرار نيست تمام اين دست يخچالها وضعيت اسفبار بالا را داشته باشند، چه بسا بسياري از خانمهاي مجرد و حتي برخي آقايان مجرد در اين موضوع گوي سبقت را از متاهلها ربودهاند و حتي يخچالهايشان با يخچالهاي سوپرماركت محلشان در حال رقابت است. عليايحال وضعيت يخچالها- چه مجردي و چه متاهلي- بدون شك در هفتهها و ماههاي آينده و با اجراي كامل هدفمندسازي يارانهها، دستخوش تغييرات اساسي و فراواني خواهند شد. پس پيشنهاد ميكنم تا اجراي اين طرح، از تمام پتانسيلهاي يخچالتان استفاده كنيد. آنهايي كه در خانواده حضور دارند دقايق را از دست ندهند و از هر فرصتي براي يخچالگردي استفاده كنند. مجردها هم بدانند كه هر گلي به سر خودشان و يخچالشان زدند، احتمالاً در همين چند هفته است. يخچالهايتان را تا جا دارد و بودجه داريد پر كنيد كه حداقل تا يكي دو هفته اين جعبههاي خنك، جذابيت گردشگري داشته باشند.
این که یکی از آرزوهای خیلی از آقایان و خانم های متاهل بعد از ازدواج این است که دوباره یک سفر مجردی تجربه کنند و اتفاقاً تمام تلاش خود برای رسیدن به این هدف را به خرج می دهند بی دلیل نیست. این طور که پیداست مسافرت مجردی بهترین و ناب ترین نوع سفر در میان ژانر های مختلف سفر و گردش است.
از اردوهای مدرسه و دانشگاه گرفته تا گشت و گذارهای تعطیلات نوروز و تابستان که معمولاً در رکاب خانواده انجام می شود را می توان جز ژانرهای مختلف سفر قرار داد، اما بین این همه سفرهای مختلف، مسافرت «مجری» از همه محبوب تر است.
این که موقع مسافرت با دوستان به قول معروف کسی هوایت را نداشته باشد و خودت برای خودت تصمیم بگیری تجربه ناب و بکری است. نه خبری از مربی و معلم و استاد یا مسئول حراست دانشگاه است که علاقه داشته باشند دائم راهنمایی تان کنند و بایدها و نباید های سفر را به شما دیکته کنند و نه خبری از والدین محترم که مشخص کنند، چه کاری را چه کسی انجام دهد و مثلاً کجا بروید و چه وقت غذا بخورید.
این جاست که تازه می شود طعم مسافرت مجردی را چشید. نوعی آزادی خوشایند که تجربه اش هر چند وقت یک بار خالی از لطف نیست.
البته همین مسافرت های مجردی هم بدون سختی و مشکلات نیستند، اما مشکلات هم از نوع «مشکلات سفرهای مجردی» هستند، مشکلاتی که فقط وقتی مجردی و بدون هواخواه به مسافرت بروید می توانید تجربه اش کند.
اما فعلاً پرونده مشکلات این نوع سفرها را کنار می گذاریم تا کمی از لذت هایش بگویم. مهمترین مشخصه سفرهای مجردی بی برنامگی است. لازم نیست از چند ماه قبل یا حتی چند هفته قبل با همسفران خود هماهنگ کنید که فلان روز به فلان شهر سفر خواهید کرد. همین که چند ساعت قبل از آغاز سفر ساعت و مقصد را به دوستان و همسفران اعلام کنید، کافی است. البته شاید همه مدعوین نتوانند به کاروان سفر برسند، اما مطمئن باشید که چند نفری پایه سفر پیدا می شوند و حاضرند با شما همسفر شوند.
اگرچه نمی توان همه سفرهای مجردی را بی برنامه دانست، اما به هر حال این بی برنامگی در اکثر چنین سفرهایی به چشم می خورد و آغازی است برای بی برنامگی های دیگر در طول سفر. البته همین بی برنامگی هم از جذابیت های سفر مجردی است. اصولاً در این نوع از سفرها مقصد دقیق مشخص نیست.
مهم این است که چند نفر پایه سفر با کوله پشتی راهی جاده شوند. با ماشین شخصی یا با اتوبوس و قطار و خدای نکرده با هواپیما. شاید هم بعضی وسایل نقلیه دیگر را برای سفر انتخاب کنند، مثل تجربه چند سال که من و چند نفر از دوستان.
ماجرا از این قرار بود که حدود ساعت 9 شب یکی از روزهای آخر هفته (انتظار ندارید که دقیقاً روزش را هم به خاطر داشته باشم؟) یکی از دوستان زنگ زد و خبر داد که با چند نفر دیگر تصمیم سفر گرفته اند. مقصد هم که طبق معمول 90 درصد سفرهای مجردی شمال کشور بود. پرسید که همراهشان می روم یا نه. منم که اصولاً و اساساً در این نوع ژانگولر بازی های مجری پایه هستم، اعلام آمادگی کردم و قرار شد وسائلمان را جمع کنیم و راس ساعت 12 شب انتهای رودهن، کنار جاده (هراز) باشیم. توضیح این که محل سکونت من و دوستان شهر رودهن بود و البته هنوز هم هست.
حدود ساعت 12 شب دوستان علاقه مند به سفر یکی یکی با کوله پشتی به محل قرار رسیدند. اکیپ که تکمیل شد درباره این موضوع بحث کردیم که با چه وسیله ای سمت شمال حرکت کنیم. چند دقیقه ای برای اتوبوس های گذری دست تکان دادیم، اما معلوم بود که یا جای خالی نداشتند یا حوصله سوار کردن هفت هشت نفر آدم مجرد.
این شد که بحث بر سر استفاده از وسایل نقلیه دیگر باز شد. یکی از دوستان پیشنهاد داد که با نیسان های گذری برویم. از آنجایی که نیسان ها یکی از مشخصه های جاده هراز هستند، گفتیم شاید بهتر باشد با نیسان برویم. اما مشکل اینجا بود که همانقدر که این نیسان ها در جاده های منتهی به شمال کشور سرشناس هستند، سرعت بالا و رانندگی بعضاً منحصر به فردشان که معمولاً جاده را با پیست اتومبیل رانی های فورمول یک اشتباه می گیرند، هم زبانزد است. همین کافی بود که قید مسافرت با نیسان را بزنیم.
گزینه بعدی ماشینها سنگین تر بودند. خاور، کامیونت یا کامیون های خالی که هم جادار هستند و هم خیلی سرعت نمی روند و امنیت بالاتری دارند. دوستان مشغول بحث درباره مدل وسیله نقلیه مورد نظر بودند که یک خاور چراغ داد و با اشاره ما ترمز کرد. بعد از چانه زدن سر این که می خواهیم خاور سوار شویم نه لیموزین و توافق بر سر کرایه، سوار شدیم. آقای راننده که همراه خانواده بود چند پتوی پادگانی هم در اختیارمان گذاشت تا به عنوان زیر انداز از آنها استفاده کنیم. هوای شب های تابستان هم نیازی به رو انداز نداشت.
جاده
نیمی از لذت سفر و مخصوصاً سفرهای مجردی جاده ها هستند. توقف در بین راه و خرید تنقلات و وسائل مورد نیازی که احتمالاً یادتان رفته همراهتان بیاورید. این به غیر از چای های بین راهی است که معمولاً طعم و مزه شان را تنها می توان بین راه تجربه کرد. البته جاده های ایران پر هستند از جاذبه های توریستی و گردشگری، به همین خاطر گردش در جاده هم یکی از بخش های جذاب مسافرت های مجردی است.
اگر از دستشویی های بین راهی که به همت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری افزایش چشمگیری یافته اند بگذریم، مکان های مذهبی و طبیعی مختلفی را می توان در جاده ها پیدا کرد که البته در جاده های شمالی بیشتر هستند. به طور مثال درباره جاده هراز می توان به آبعلی ، امامزاده هاشم (ع) و پلور و چشمه های بین راهی اشاره کرد تا دوغ های معروف آبعلی و جنگل آمل که هم می توان آن را جز اصل سفر حساب کرد و هم به عنوان مسیر سفر. در جاده های جنوب کشور هم می توانید در طول مسیر به تماشای کویرهای بکر ایران بنشینید که البته چند ساعت اولش جذابیت دارد.
اقامت
یکی از مهمترین بخش های سفر مجردی مکان اقامت است. البته به شرطی که اهل چادر نشینی نباشید. اگرچه این روزها با به بازار آمدن انواع و اقسام چادرهای مسافرتی خیلی ها دوست دارند یا ترجیح می دهند پول محل اقامت را جور دیگری خرج کنند و شب را در چادر بگذرانند.
اما بعضی هم دوست دارند سوییت یا ویلایی بگیرند و راحت تر باشند. اینجاست که مشکلات سفر مجردی به چشم می خورد. بیشتر صاحب خانه ها، سوئیت دارها و هتل دارها میانه خوبی با مجردها ندارند. برای آنها اجاره سوئیت به جمع مجردی مساوی است با تحمل سر و صداتا نیمه های شب و البته اعتراض دیگر مسافران به حضور مجردهای پر سر و صدا در مجموعه.
معمولاً سویت ها و اتاق ها قبل و بعد از حضور جمع مجرد در آنها قابل تشخیص نیستند و زحمت کارگران خدماتی صد برابر می شود تا این که بتوانند پوست تخمه هایی که معلوم نیست چطور تا زیر تخت و داخل بالش ها نفوذ کرداند را تمیز کنند و ته سیگارهای چند ده بسته سیگار که چند روز در اتاق مانده اند را تخلیه کنند. البته بماند که نظافت اتاق محل اقامت مجردها تا چند روز می کشد و بعضاً یک هفته طول می کشد تا بوی سیگار که روی در و دیوار جا خشک کرده اند و با هیچ اسپری خوشبوکننده ای درست نمی شود، برود.
همین است که تا پایتان به عنوان یک اکیپ مجرد به شهر مورد نظر می رسد، ظرفیت تمام سوییت ها و اتاق های و هتل ها تکمیل می شود و جای استراحت نایاب! پیدا کردن جای اقامت هم می شود هفت خان رستم که هر هفتایشان در یک خان به نام یافتن محل اقامت ام پی تری شده اند.
در همان سفر با خاور که پیشتر تعریف کردم هم چنین معضلی بود. تیم هشت نفره مجردها به محمود آباد رسیدم و بعد از اولین آب تنی به دنبال جایی برای اقامت گشتیم. اول همه با هم دنبال سوییت می گشتیم و طبیعتاً هر کس که تعدادمان را می دید و می فهمید مجردیم یادش می افتاد که همه سوییت هایش اجاره رفته اند. این شد که تصمیم گرفتیم دو نفر را برای پیدا کردن جا مامور کنیم تا صاحب خانه های محترم همان اول جواب رد ندهد.
البته در چند مورد اول خیلی فرقی نداشت. با صاحبخانه های محترم بر سر قیمت و تعداد به توافق می رسیدم اما وقتی متوجه می شدند که مجردیم بیخیال اجاره می شدند و باز روز از نو. اما بالاخره بعد از یکی دو ساعت جستجو کسی حاضر شد یکی از سوییت های نه چندان بزرگش را که نزدیکساحل بود به ما اجاره بدهد، البته با شرط و شروط. این که سر و صدا نداشته باشیم، با چه چه خروس ها بیدار نمانیم، اتاق را تمیز نگاه داریم و با شلوارک و حوله در محوطه سوییت ها دیده نشویم. ما هم که خب راهی جز قبول کردن این شرط ها نداشتیم.
خوردنی جات
البته و صد البته که بخش خوردنی و غذا یکی از بهترین و جذابترین بخش های هر سفر است که در سفرهای مجردی این موضوع جذابتی دو چندان پیدا می کند. اگر در سفرهای غیر مجردی موضوع غذا در درجه دوم و سوم قرار دارد، در سفر مجردی این موضوع، مهمترین بخش سفر است. به قول یکی از دوستان که می گفت «آدم سفر می کنه که غذا بخوره!»
از آنجایی که در سفرهای مجردی مادر محترم نیست که برنج دم بگذارید و خورش درست کند، مسافران گرامی مجبور هستند از راه های دیگر معده های معمولاً گرسنه در طول را پر کنند. اولین راه و ساده ترین راه رستوران ها و فست فود ها هستند. در این روش مهم این است که کدام رستوران را انتخاب کنید. اگر خیلی حساس نباشید، می تونید در رستوران های معمولی بین راهی هم خودتان را سیر کنید، در غیر این صورت باید سر کیسه را بیشتر شل کنید تا غذای بهتری را در رستوران های شیک میل کنید. البته تاکید شده است که در سفرهای مجردی از حضور در هر نوع رستوران های شیک و گران قیمت خودداری شود.
اما راه دیگری هم هست. اگر به راه انداختن آتش و ذغال را بلد باشید – که معمولاً به دلیل حضور همیشه در صحنه قلیان در سفرهای مجردی همه درست کردن ذغال را بلدند – خرید جوجه کباب آماده و به سیخ کشیدن آن یکی از ساده ترین کارهایی است که هر آدم مجردی توانایی انجامش را دارد که منتهی می شود به یک وعده غذایی خوب.
البته بعضی هم هستند که سعی دارند همسفرانشان را از غذای خانگی بی بهره نگذارند و تلاش می کنند تا خودشان نهار یا شام درست کنند. این هم معمولاً منتهی می شود به نهار به یادماندنی که من و دوستان خاور سوار درست کردیم. از ساعت 11 صبح شروع کردیم به آماده سازی مقدمت نهار، اما با تلاش فراروان بالاخره نهار حدود ساعت 5 بعد از ظهر حاضر شد. قرار بود ماکارانی درست کنیم و این وسط یکی از دوستان موقع آبکش کردن ماکارانی به شدت اصرار داشت که «ماکارانی را باید با آب داغ آبکش کرد!» و پروسه ای داشت قانع کردن ایشون که پسر خوب اصولاً آبکش ماکارانی و برنج با آب سرد انجام می شود، نه با آب داغ.
به هر حال اگر مجرد هستید و تا بحال طعم مسافرت مجردی را نچشیده اید توصیه می کنم قبل از بله گفتن طرف مقابل سر سفره عقد این تجربه ترش و شیرین را پشت سر بگذارید که بعد از ازدواج حسرت نخورید. اگر هم متاهل هستید که می دانم دنبال فرصتی می گردید که با جمعی از دوستان دوباره مزه مسافرت مجردی را بچشید.
توضیح: این یادداشت را به درخواست همکار و دوست عزیز، صبا صراف در برای روزنامه شرق نوشتم که در تاریخ 18 مرداد منتشر شد. البته متنی که در روزنامه منتشر شد، تغییراتی داشت، که در وبلاگ متن اصلی یادداشتی را قرار دادم.
برای علاقهمندان موسیقی و مخصوصن طرفداران موسقی پاپ، آخر هفته گذشته، روزهای خوبی بودند. از کنسرت همایون شجریان گرفته تا محمد اصفهانی و آریان و احسان خواجه امیری.
اما یک اجرا شاید با دیگر کنسرتها تفاوت داشت. فرمان فتحعلیان موسیقی تلفیقیاش را در یک شب و دو بار برای اجرا به سالن همایشهای برج میلاد برده بود. بدون تعارف فرمان را باید یکی از متفاوتترین چهرههای موسیقی در سالهای گذشته به حساب آورد. موسیقی فرمان در ایران همتایی ندارد و شاید از اولین خوانندههایی بود که موسیقی پاپ ایرانی را با موزیک هندی تلفیق کرد و سازهایی چون تبلا را وارد قطعاتش کرد.
شعرها و درون مایه آهنگهای فرمان هم متفاوت بودند. اگر صحبت از عشق بود، بیشتر منظور عشق الهی بود تا زمینی. تعداد بسیاری از قطعات فرمان هم درباره علی ابن ابیطالب امام اول مسلمانان است که ارادت ویژه فرمان به او را نشان میدهد.
فرمان فتحعلیان بعد از حدود ۵ ماه، روز جمعه، پانزدهمین روز از ماه مرداد در سالن همایشهای برج میلاد دو بار روی صحنه رفت. این کنسرت توسط موسسه فرهنگی هنری حافظ اجرا شده بود و تهیه کننده آن هم ماهنامه فرهنگی اجتماعی رونا بود.
اجرای دوم قرار بود ساعت ۲۱:۳۰ دقیقه شروع شود که با ۳۰ دقیقه تاخیر آغاز شد. قبل از حضور فرمان و گروهش ایلیا تصاویری از محمد نوری، خوانندهای که به تازگی فوت کرده است، روی پرده بزرگ وسط سالن به نمایش درآمد و همراه با آن یکی از آهنگهای نوری از بلندگوها پخش شد که استقبال حاضرین مواجه شد و تشویق آنها را بهدنبال داشت. بعد هم فیلمی کوتاه درباره مجله رونا پخش شد و همچنین قطعهای فیلم کوتاه از تمرین گروه.
صدای تشویق حاضران همراه با صوت و جیغ خبر از ورود گروه داشت. اعضای گروه ایلیا یکی پس از دیگری در جای خود و پشت سازهایشان مستقر شدند و بعد فرمان فتحعلیان که همچون دیگر اعضای گروه ایلیا بلوز قرمز رنگ پوشیده بود، در میان ابراز احساسات مردم روی صحنه آمد. بدون معطلی گیتارش را به گردن انداخت و با لبخندی آمیخته با خستگی به ابراز احساسات هوادارانش پاسخ داد. البته معلوم نبود که فرمان فتحعلیان و گروه ایلیا با این نوع سبک موسیقی لباس یک دست قرمز پوشیده بودند!
ساقی اولین قطعهای بود که توسط فرمان اجرا شد و هر یک از اعضای گروه در این قطعه به تک نوازی پرداختند و فرمان نیز هر یک از نوازندگان گروه رو معرفی میکرد. اجرای این قطعه شور دو چندانی را به تماشاگران انتقال داد. بعد نوبت سلام و احوال پرسیها بود و اولین یاداشتی که به فرمان داده شد درباره حضور بازیگران و مسوولان در جمع تماشاچیان. البته این پایان یاداشتها نبود و این ماجرا تا انتهای اجرا ادامه داشت. در بین هر آهنگ یاداشتی کوتاه به فرمان داده میشد که نام یکی از افراد سرشناس حاضر در سالن در آن نوشته شده بود. در بین این نامها هم بازیگران، خوانندهها و مجریانی چون جواد یحیوی، کمد امیرسلیمانی، حمید طالبزاده و کامبیز دیرباز حضور داشتند و برخی از مسوولان رده چندم دولتی و انتظامی.
دومین قطعه «سوز سینه» نام داشت که از آلبوم اول فرمان اجرا شد، آلبوم اول فرمان «مقیم» بود که بسیاری از هواداران، آن را بهترین آلبوم فرمان میدانند. بعد نوبت قطعه با مردم بیگانه بود. قطعهای از آلبوم آخر فرمان فتحعلیان بهنام «با مردم بیگانه». این قطعه با استقبال فراوان حاضران سالن همراه شد.
بعد از اجرای این قطعات، فرمان به خاطر قرار ندادن قطعه «ناجی» در لیست آهنگهای این کنسرت عذرخواهی کرد و گفت که به دلیل استقبال مردم از این آهنگ، آن را اگرچه در برنامه نیست، اجرا میکند که این خبر تشویق و همصدایی مردم در هنگام اجرای را به دنبال داشت. قطعه ناجی از آلبوم «راه عشق» است که در در بین هوادارن او، طرفداران زیادی دارد و بههمین علت پیش از آغاز اجرا بسیاری از حاضران از این که این قطعه در لیست آهنگ ها قرار نگرفته بود تعجب کردند.
صلح ابدی و بابا حیدر هر دو از آلبوم راه عشق قطعات بعدی این کنسرت بودند که مورد استقبال حاضران قرار گرفت. البته موضوع جالب این است که ریتم این دو قطعه با هم فرق میکند و با این که آهنگ صلح ابدی از تمی آرام و باباحیدر از تمی تند برخوردار است، هواداران فرمان فتحعلیان با هر دو آهنگ همخوانی کردند که البته در قطعه باباحیدر همخوانی مردم بیشتر بود. این دو آهنگ، قطعههای پایانی قسمت اول کنسرت بودند و فرمان و گروهش برای استراحت صحنه را ترک کردند.
سوپرایز در قسمت دوم کنسرت
بر اساس آنچه در بروشور کنسرت آمده بود، اولین آهنگ قسمت دوم «ستاره زد، سلام کن» از آلبوم با مردم بیگانه بود. این قطعه در آلبوم با دکلمهای از وحید جلیلوند، مجری معروف و محبوب رادیو و تلویزیون آغاز میشود و از این رو بسیاری از حاضران در سالن حضور جلیلوند در این کنسرت را موضوعی هیجان انگیز میدانستند، اگرچه آن را بعید میخواندند. اما فرمان فتحعلیان اعلام کرد که جلیلوند با دعوت او برای اجرای دکلمه در سالن حضور دارد و از او خواست تا روی صحنه حاضر شود. با حضور جلیلوند سالن با تشویق مردم منفجر شد و جلیلوند بعد از سلام و احوالپرسی با حاضران به اجرای دکلمه پرداخت که این بار نیز مورد تشویق پی در پی مردم قرار گرفت. بعد از دکلمه جلیلوند نیز فرمان به اجرای قطعه ستاره زد، سلام کن پرداخت.
برخی اخبار غیر موثق حاکی از آن است که جلیلوند بعد از حوادث دردناک پس از انتخابات، همکاری خود در رادیو و تلویزیون دولتی ایران را قطع کرده است. البته سال گذشته نیز شایعاتی درباره ممنوع الفعالیت شدن او در رسانهها منتشر شد که وی ضمن تکذیب این خبر گفت که در حال برنامهسازی برای سازمان است.
در بین یکی از قطعهها فرمان فتحعلیان از با تشکر از حضور مردم در سالن و استقبالشان از کنسرت او و دیگر کنسرتها، این حضور را پاسخ به آنانی دانست که دوست ندارند چنین اتفاقهایی و چنین کنسرت هایی در کشور برگزار شود. این موضوعی بود که از سوی جلیلوند نیز روی آن تاکید شد.
قصه نجف و مست و خراب هر دو از آلبوم «مست و خراب»، قطعات بعدی بودند که توسط فرمان فتحعلیان اجرا شدند. البته قطعه مست و خراب با استقبال و همصدایی مردم همراه بود که نشان از علاقه طرفداران فرمان به این آهنگ داشت.
بعد از اجرای این قطعات، فرمان یادی کرد از، ناصر عبداللهی، خواننده پاپ و جنوبی ایران که چند سال پیش بر اثر مرگی مشکوک درگذشت . ناصر عبداللهی با قطعه ناصریا بین طرفدارانش شناخته میشود. به گفته فرمان فتحعلیان، آلبوم جدید این خواننده که در سال ۱۳۸۳ ضبط شده است، چند ماه در منتشر خواهد شد.
قطعه بعدی اجرا شده توسط فرمان و گروهش، مقیم از آلبومی با همین نام بود که تقدیم شد به ناصر عبداللهی. صاحب دم رو روح جهان نیز دو قطعه آخری بودند که در کنسرت اخیر فرمان فتحعلیان به اجرا در آمدند. اما این پایان کنسرت نبود.
فرمان از هوادارانش خواست تا یکی از آهنگها را انتخاب کنند تا او دوباره آن را اجرا کنند که انتخاب هوادارن، قطعه ناجی بود. به این ترتیب فرمان فتحعلیان بار دیگر قطعه ناجی را اجرا کرد که با تشویق حضار همراه بود. اما باز هم انگار نوبت خداحافظی نبود. هواداران این بار از فرمان خواستند تا قطعه باباحیدر را برایشان اجرا کند که فرمان به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و این قطعه را همراه با حاضران در سالن که ایستاده بودند اجرا کرد.
مراسم روز خبرنگار حدود ساعت 10 صبح روز شنبه 16 مرداد در هتل هویزه تهران برگزار شد و اگرچه تمام تلاشم را کردم تا از اول مراسم حضور داشته باشم، اما یکی دیگر از تصادف های جاده رودهن – تهران، که این روزها به موضوعی روتین تبدیل شده است، باعث شد حدود ساعت 11:30 به جلسه برسم.
وقتی رسیدم محمد نبی حبیبی، دبیر کل موتلفه، حميدرضا ترقي، معاون بین الملل و محمد کاظم انبارلویی، رییس مرکز سیاسی حزب حضور داشتند. سید حامد حسینی معاون تبلیغات و روابط عمومی حزب هم مجری برنامه بود. دو نفر دیگر هم کنار مسئولان حزب نشسته بودند که نشناختم.
نوبت خبرنگار همشهری بود که صحبت کند. او صحبت هایش را با انتقاد از تقسیم خبرنگاران و روزنامه نگاران به خودی غیر خودی آغاز کرد و شاکی بود از این که چرا برخی خبرنگاران به خاطر کوچکترین انتقادی متهم می شوند به صهیونیستی بودن و ضد نظام بودن و هزاران هراز اتهام بی اساس دیگر.
خبرنگار همشهری گفت که قصد سوال پرسیدن ندارد و از مسئولان موتلفه خواست تا کمی به صحبت های او گوش کنند. می گفت که چرا مسئولان تحمل انتقاد ندارند و کوچکترین انتقادی منجر به بسته شدن مطبوعات می شود؟ در مقابل خبرنگاران به اصطلاح خودی هرچه می توانند می نویسند و کسی کاری به آنها ندارد.
البته در میان صحبت های خبرنگار همشهری انبار لویی رییس دفتر سیاسی حزب این سوال را از خبرنگار همشهری مطرح کرد که آیا او به نظام و حکومت اعتقاد دارد و به آن پایبند است یا نه. با این که جناب انبار لوئی خیلی تاکید داشتند که خبرنگاران را باز هم به دو دسته تقسیم کند، اما خبرنگار همشهری در پاسخ گفت که این نوع تقسیم بندی را قبول ندارد.
خبرنگار همشهری در ادامه صحبت هایش به انتقاد از تحزب در ایران پرداخت و حزب و حزب داری در ایران را شوخی دانست. دلیلش هم این بود که وقتی یک حزب نمی تواند کوچکترین تاثیری در روند اداره کشور داشته باشد، بود و نبودش با هم فرقی نمی کند. او صحبت هایش را این طور ادامه داد که این روزها حتمی نمی توان در اعتراض به گرانی قیمت تخم مرغ از وزارت کشور درخواست مجوز کرد. او در ادامه به زندانی بودن فعالان سیاسی اشاره کرد و گفت که افرادی مثل مسئولان موتلفه رسانه دارند و سخن می گویند و در مقابل برخی در سلولو های یکی دو متری هستند، این نه تنها جنگ نرم نیست که یک جنگ سفت و محکم به حساب می آید. خبرنگار همشهری انتقاد های دیگری هم داشت که شاید همه آنها در خاطرم نباشد، اما صحبت هایش با نگاه تحسین آمیز دیگر خبرنگاران همراه بود.
بعد از تمام شدن صحبت های خبرنگار همشهری، سید حامد حسینی مجری و معاون تبلیغات حزب که عصبانیت در چهره هاش کاملاً مشخص بود و چند بار بین صحبت های خبرنگار همشهری از او خواسته بود صحبت هایش را تمام کند، با لحنی تمسخر آمر و همراه با عصبانیت خطاب به خبرنگار همشهری گفت: پس حضور شما در اینجا هم شوخی است. گویا همین حرف جناب مسئول روابط عمومی حزب موتلفه باعث شد که خبرنگار همشهری بعد از لحظاتی جلسه را ترک کند.
بعد از صحبت های خبرنگار همشهری نوبت به ترقی، معاون بین الملل حزب موتلفه رسید. جناب آقای ترقی از همان اول شروع کرد به انتقاد از خبرنگاران. ترقی هم مثل انبار لوئی علاقه خاصی به تقسیم بندی خبرنگاران داشت، به نوعی دیگر. ترقی در دسته بندی توهین آمیز خود عده ای خبرنگاران را به مگس هایی تشبیه کرد که تنها دور زخم ها جمع می شوند و تنها انتقاد می کنند.
خبرنگاران بعد از شنیدن این صحبت ترقی، یکدیگر را نگاه می کردند و متعجب بودند از نوع ادبیات جناب آقای ترقی که معاون بین الملل حزب هستند. پیش خودم گفتم البته وقتی آقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور مورد قبول و حمایت حزب موتلفه در جلسه ها و همایش هایی که انعکاس بین المللی دارد از «ممه و لولو» صحبت می کند و تاکید می کند که «آب را باید جایی ریخت که می سوزد و نه جای دیگر» و رییس دفتر ایشان برخی کشورها را «زپرتی» خطاب می کند، انتظار زیادی هم نباید از ترقی داشت.
اما به هر حال این سخن ترقی با واکنش خبرنگاران مواجه شد و هر کدام به نوعی به این گفته اعتراض کردند. بعد از صحبت های گلایه آمیز خبرنگار سیاست روز از مگس خواندن برخی خبرنگاران توسط ترقی، نوبت به من رسید که به عنوان خبرنگار روزنامه ابتکار در این جمع حضور داشتم.
بعد از تبریک روز خبرنگار به حاضران جلسه، از عبارتی که توسط معاون بین الملل حزب درباره برخی خبرنگاران استفاده شد انتقاد کردم و چرایی به کار بردن این نوع ادبیات را خواستار شدم. آقای ترقی هم که در هنگام انتقاد های دوستان لبخند معنا داری به لب داشت، پشت میکروفون خطاب به من گفت: شما چرا به خودتان می گیرد؟
پاسخ دادم که بالاخره شما در این جمع از خبرنگاران که احتمالاً خبرنگار منتقد هم بین آنها هست، برخی را «مگس» خواندید و این نوع صحبت کردن شما درست نیست.
ادامه صحبت هایم چنین بود که تا وقتی برخی مثل آقای ترقی خبرنگار را مگس می دانند و برای رسانه ارزشی قائل نیستند مشکلات هم در کشور وجود دارد. در همه جای دنیا رسانه از پایه های اصلی هر حکومت است، اما در ایران رسانه ها جرات نوشتن چند خط انتقاد را هم ندارد که نکند تعطیل شوند و روزنامه نگار مورد نظر بازداشت شود. این روزها یک خط انتقاد در کشور به عنوان خط قرمز نظام محسوب می شود و این درست نیست. اگر قرار این چنین است تمام روزنامه ها را تعطیل کنیم و با چند حرب مثل موتلفه و چند رسانه خودی که همیشه از دولت تعریف می کنند، کشور را بچرخانیم. همه هم راضی خواهند بود. همه خبرنگاران از جمله من به این نظام اعتقاد داریم و جانمان هم برای کشور می رود، اما به همین نظام انتقاد هم داریم که باید به این انتقاد ها رسیدگی شود. چرا نظام ما و رسانه های ما به جایی رسیده است که فردی مانند مشائی به خط قرمز رسانه ها تبدیل شده است و روزنامه ها کوچکترین انتقادی درباره ایشان نمی نویسند. حزب موتلفه هم در این چند سال نتوانسته تکلیفش را با دولت مشخص کند. اگر تصمیم دولت به سود حزب باشد حمایت می کند و اگر نباشد انتقاد می کند. چنانچه بعد از این که احمدی نژآد چند سال پیش گفت به احزاب باج نمی دهد، حبیبی دبیر کل حزب اولین فردی بود که از این گفته انتقاد کرد. این رفتار حزب قابل قبول نیست و باید رویکرد خود درباره دولت فعلی را مشخص کنید.
نکات دیگری را هم مطرح کردم که دقیقاً یادم نیست. اینجا آقای عسگر اولادی دبرکل جبهه پیروان خط امام که قبل از صحبت های وارد مجلس شده بود، پشت میکروفن گفت که صحبت ها تکراری شده است و نباید صحبت های تکراری مطرح شود. من هم در جواب گفتم: حدود 5 سال است این صحبت ها تکرار می شود، اما گوش شنوایی نیست و کسی توجه نمی کند.
بعد از تمام شدن صحبت های من آقای عسگر اولادی شروع به سخنرانی کرد. درباره این که باید فضا دوستانه باشد و انتقاد ها دوستانه مطرح شود. او از دو طرف بحث انتقاد کرد و خواست این جلسات ادامه داشته باشد.
بعد هم نوبت به سخنرانی محمد نبی حبیبی رسید. او هم به بیان خاطراتی از دوران انتخابات پرداخت و مثل خیلی های دیگر که از سکوت طرف مقابل استفاده می کردند به انتقاد از آقای موسوی و کروبی پرداخت . او از خبرنگاران این سوال را پرسید که چرا در مقابل شایعه و ادعای تقلب سکوت کردند و حتی این جریان را تائید کردند. مگر به نامزدها اجازه بازشماری آرا داده نشد؟ چرا آقایان کروبی و موسوی این موضوع را قبول نکردند؟
بین صحبت های حبیبی چند بار اجازه صحبت گرفتم که مجری اجازه نداد. بعد از چند دقیقه به وسیله یکی از افرادی که در سالن حضور داشتند این پیغام را به من رساند که بعد از جلسه می توانید با آقایان حبیبی و عسگر اولادی صحبت کنید و اگر خواستید وقتی برای مصاحبه هم به شما داده می شود.
بعد از صحبت های آقای حبیبی من از او این سوال را پرسیدم که اگر بحث تقلب مطرح نبود، چرا ستاد قیطریه مهندس موسوی در شب انتخابات آتش زده شد و جمعی از فعالان سیاسی ایران به فاصله چند ساعت بعد از انتخابات دستگیر شدند؟
آقای حبیبی نگاهی به من انداخت و بدون این که پاسخ بدهد، دوباره سوال خود درباره بازشماری آرا و موضوع تقلب مطرح کرد.
بعد از جلسه و موفقع خداحافظی آقای حسینی مسئول روابط عمومی حزب بار دیگر تاکید کرد که اگر خواستم می تواند وقت مصاحبه اختصاصی با مسئولان موتلفه مشخص کند، من هم تشکر کردم و خداحافظی.
پی نوشت: این جلسه با تمام بی احترامی هایش به خبرنگاران، جلسه بدی نبود. برخی حرف ها زده شد و حداقل مسئولان موتلفه بدون سانسور این حرف ها را شنیدند. در این جلسه حرف های زیاد دیگری هم مطرح شد که برخی را فراموش کرده ام و هر آنچه به یاد داشتم را نوشتم. صحبت های موتلفه ای ها هم در خبرگزاری ها به طور کامل آمده است.
اول - آیت الله هاشمی رفسنجانی از آن افرادی است که خیلی کم می توان مثل او در عرصه سیاست پیدا کرد. شخصی که بعضی او را مرموز می دانند که به این راحتی ها نمی توان سر از کارش در آورد. شخصیت این چنینی هاشمی باعث شده بود که چند سال پیش که او بیش از امروز بر عرصه قدرت نقش داشت، شایعه شود که حتی رشته «هاشمی شناسی» در یکی از دانشگاه های آمریکا تدریس می شود. البته هیچگاه معلوم نشد که آیا چنین رشته تحصیلی وجود دارد یا نه. اما به هر حال شخصیت هاشمی، چنین نیست که بتوان به راحتی زیر و بم های آن را شناخت. شاید «آقای سیاستمدار» بهترین تعریف از آیت الله هاشمی باشد.
دوم - چند روز پیش مطلب یکی از دوستان درباره هاشمی را که در یکی از رسانه های آنلاین نوشته بود، به پیشنهاد خودش خواندم. دوست داشت درباره این مطلب نظر بدهم. مطلب خوبی بود، اما به نظرم تحلیل جالبی نبود. نویسنده در این نوشته نتیجه گرفته بود که این هاشمی است که برای باقی مانده در عرصه سیاست به دنبال همراهی اصلاح طلبان است و در چند سال گذشته (دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد) با رابطه نزدیک با اصلاح طلبان سعی کرده به حاشیه رانده نشود. نویسنده البته دلایل خاص خود را برای این تحلیل نوشته بود اما به او گفتم که این تحلیل نیم تواند درست باشد و اصولاً شخصیت هاشمی چنین نیست.
سوم – با این که در انتخابات دوره اول خاتمی سن و سالم آنچنان نبود که در متن اتفاق های سیاسی کشور باشم و تنها به عنوان یک طرفدار عادی و از روی علاقه های نوجوانی از سید محمد خاتمی حمایت می کردم، اما بعضی موارد را می توانستم تشخیص دهم. یکی از این موضوعات اختلاف برخی اصلاح طلبان که آن روزها به «چپی» معروف بودند، با هاشمی رفسنجانی بود که دوره ریاست جمهوری اش به پایان رسیده بود. این اختلاف ها و حمله ها به هاشمی هم قبل از انتخابات بود و هم بعد از انتخابات. آن روزها فضای سیاسی در مقایسه با روزهای کنونی باز تر بود و منتقدان راحت تر انتقاد های خود را بیان می کردند. بعد از انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب سید محمد خاتمی هم این انتقاد ها از هاشمی ادامه داشت و اتفاقاً تند تر و شدید تر شده بود. همین موضوع حتی نوع نگاه مردم به هاشمی را تغییر داده بود و همه هاشمی را مثل خان های قدیمی می دانستند که کشور ایران، آبادی اش بود و مردم رعیت هایی که برای او کار می کنند و خود همیشه گرسنه هستند. نویسنده هایی هم که خود را اصلاح طلب می دانستند هم در انتقاد و حمله به هاشمی کم نمی گذاشتند. بهترین نمونه هم کتاب معروف عالیجناب سرخ پوش و عالیجنابان خاکستری اکبر گنجی بود که در یکی از بیاد ماندنی ترین روزهای آزادی قلم نوشته شد. البته آزادی قلمی که در بعضی مواقع باعث می شد انتقاد ها رنگ بد و بیراه بگیرد.
چهارم – این نگاه به هاشمی که نتیجه تلاش برخی اصلاح طلبان بود، در انتخابات مجلس بعد از انتخابات ریاست جمهوری هم ادامه داشت. آیت الله رفسنجانی در این انتخابات شرکت کرد و توانست با مشکلات فراوان و به عنوان آخرین نماینده از تهران به مجلس راه پیدا کند. حتی برخی از این شایعه صحبت می کردند که که هاشمی نتوانسته رای لازم را بیاورد و با حمایت رهبری به مجلس راه یافته است. کاریکاتور معروفی هم در این زمینه کشیده شد که نام کاریکاتوریستش را به یاد ندارم. این شایعه ها و حمله هایی که به این واسطه به هاشمی شد، هاشمی را برآن داشت تا از حضور در مجلس انصراف دهد. بسیاری از چپی های تند رو آن روزها خود را برنده جدال با هاشمی می دانستند و خوشحال از این پیروزی.
پنجم – نزدیک انتخابات نهم ریاست جمهوری شد و باز نام آیت الله هاشمی به میان آمد. آن روزها درخوست ها برای بازگشت هاشمی به ریاست جمهوری زیاد بود، اما هاشمی علاقه ای به نشان دادن موضع خود و شرکت در رقابت های معمول انتخاباتی پیش از موعد مقرر نداشت. هر روز اخبار مختلفی درباره شرکت کنندگان در انتخابات می آمد و هر کس به نوعی در رقابت های پیش از انتخابات نهم شرکت می کرد. رضایی، قالیباف، لاریجانی، احمدی نژاد یک طرف و دعواهای اصلاح طلبان بر سر نامزدی کروبی و مهرعلیزاده و معین یک طرف. البته در این میان همیشه داغ ترین خبر مربوط بود به آخرین تحولات و اخبار پیرامون نامزدی یا عدم نامزدی هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری. بالاخره در روزهای آخر هاشمی به وزارت کشور رفت و برای شرکت در انتخابات ثبت نام کرد. آن روزها هم انتقاد های از هاشمی وجود داشت و حتی با ورود به وی به صحنه انتخابات این انتقاد ها بیشتر شد.
ششم – انتخابات برگزار شد و احمدی نژاد و هاشمی به دور دوم راه پیدا کردند. این اتفاق اولین و اصلی ترین هشدار به اصلاح طلبان بود. هشداری دیر هنگام که دیگر هیچ فایده ای نداشت. با حضور هاشمی در مرحله دوم این موضوع اثبات شد که هاشمی با تمام تخریب ها و انتقاد های تند اصلاح طلبان هنوز پایگاه مردمی خود را از دست نداده بود و وانسته بود با شکست دادن سه نامزد اصلاح طلب به همراه احمدی نژاد ناشناخته برای مردم به مرحله دوم انتخابات راه پیدا کند. این جا بود که اصلاح طلبان از خواب چند ساله خود بیدار شدند و فهمیدند آنچه باید زودتر می فهمیدند. در عرض چند روز اصلاح طلبان باخته در مرحله اول انتخابات طرفدار هاشمی شدند و پوستر های خاتمی – معین جای خود را به پوستر های خاتمی – هاشمی تبدیل شد. اما انگار برای این حمایت ها دیر بود و حمایت های اصلاح طلبان از هاشمی هم نتوانست او را در برابر احمدی نژاد پیروز کند.
هفتم – گویا بعد از این بود که اصلاح طلبان به خوبی درک کردند که حمله های آنها به هاشمی در سال های قدرت در واقع تیشه ی بوده که به ریشه خود زده اند. آنها دریافتند خاتمی اگرچه رهبر و پدر معنوی اصلاحات بود اما بازی های سیاسی هاشمی را بلد نبود و معروفیت و چه بسا محبوبیت او را در میان قشرهای مختلف مردم نداشت. همین بود که اصلاح طلبان آرام آرام به سوی هاشمی بازگشتند. شاید تصویر معروف رای دادن هاشمی و خاتمی همراه با هم در حسینیه جماران سند مهمی از بازگشت اصلاح طلبان به آقای سیاست ایران بود. هر سال که از آغاز دولت احمدی نژاد می گذشت حمایت اصلاح طلبان از هاشمی بیشتر و بیشتر می شد. این موضوع تا آنجا پیش رفت که اصلاح طلبان به تلاش خود با هاشمی عملاً در یک جبهه قرار گرفتند و شدند منتقدان اصلی دولت.
هشتم – اما تخریب ها و انتقاد های اصلاح طلبان از هاشمی چنان جایگاه او را در جامعه متزلزل کرده بود که احمدی نژاد و حامیانش بعد ها توانستند بهترین استفاده را این جایگاه متزلزل بکنند. احمدی نژاد در طول ریاست جمهوری نهم بارها بطور غیر مستقیم به هاشمی حمله کرد و بدون هیچ سند و مدرکی او را متهم اصلی بسیاری از مشکلات اقتصادی ایران معرفی کرد. تیر نهایی احمدی نژاد به هاشمی هم اتهامی بود که در مناظره با موسوی درباره خانواده هاشمی مطرح شد. اتهامی که هیچگاه مدارکش از سوی احمدی نژاد منتشر نشد و تنها یک اتهام باقی ماند. احمدی نژاد اما توانست با طرح چنین موضوعی درباره خانواده هاشمی تا حدودی او را در عرصه سیاست تحت فشار قرار دهد.
نهم – در مصاحبه ای که در روزهای پایانی سال 88 با حجت الاسلام مجید انصاری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام داشتم و در روزهای ابتدایی سال 89 در روزنامه بهار منتشر شد، از او درباره انتقاد های تندی که در دوران اصلاحات از هاشمی می شد پرسیدم و به عنوان نمونه به کتاب اکبر گنجی اشاره کردم. آقای انصاری در این مورد می گفت:
در دوران اصلاحات هم عده ای بودند که مثل الان که به عنوان هواداری از جنبشی خاص یا هوادار اصولگرایی تیشه به ریشه می زنند این کار را کردند و ضربه های سنگینی هم به اصلاحات زدند.
آنها هیچ نسبتی هم با اصلاحات ندارند. کسی مثل گنجی در دوره اصلاحات آیا مسوولیتی داشت. گنجی کجای اصلاحات بوده؟ تخریب ها مخصوصاً در ابتدای دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی علیه آقای هاشمی وجود داشت و برخی روزنامه های اصلاح طلب آن زمان انتقاد های تندی از ایشان می کردند.
برخی جریان های تندرو و افراطی در زمان اصلاحات تندروی هایی درباره آقای هاشمی انجام دادند که ما در همان زمان برخورد کردیم. این موضوع را نباید به پای جریان اصلاحات گذاشت. اینکه گفته می شود تخریب هاشمی از دوره اصلاحات شروع شد به لحاظ تاریخی درست نیست.
آقای هاشمی در دولت اول البته اشتباهاتی داشت. به دلیل برخی کج خلقی های افراد جریان چپ آن زمان، آقای هاشمی به کل جریان بی مهری کرد. به نظرم آقای هاشمی آن زمان افراط کردند و موجب شدند مجلس چهارم شکل گیرد که به حذف کامل جریان چپ آن روز انجامید. اما مجلس چهارم از اواسط کار انتقاد های تندی را نسبت به آقای هاشمی آغاز کردند. اینها جریانی بودند که در نماز جمعه انتقاد از آقای هاشمی را تیر زدن به خیمه امام حسین (ع) می دانستند. همین ها در اواسط حرکت قطار سازندگی آقای هاشمی ترمزدستی این قطار را به نام عدالت و مبارزه با تجمل گرایی کشیدند. در اصلاحات هم متاسفانه جریان هایی مخصوصاً در انتخابات مجلس ششم انتقاد های تندی را انجام دادند که مورد تایید ما نبود. اما موضوع ثروت و قدرت و بچه های آقای هاشمی را جریان راست به وجود آورد. مصاحبه با مجید انصاری
دهم – بدون شک اگر آیت الله هاشمی نبود وضیعت اصلاح طلبان بعد از کودتای انتخاباتی سال 88 وخیم تر از این حرف ها بود و حکومت راحت تر می توانست با استفاده از بگیر و ببند ها و اعتراف گیری ها اصلاح طلبان را از دایره سیاسی خارج کند. اما حضور پر رنگ او در عرصه سیاست بعد از انتخابات و اظهاراتش در نماز جمعه معروف نشان داد که او هنوز بهترین بازی ساز سیاست در ایران است. همین موضوع باعث شده است تا بسیاری از اصلاح طلبان داخل ایران و بعضاً اصلاح طلبان خارج نشین بار دیگر از وی حمایت کنند و نظرات او را راه گشایی برای بحران حال حاضر ایران بدانند. با توجه به جریان های گفته شده این که برخی تحلیلشان از رفتار کنونی هاشمی این باشد که او با نزدیک شدن به اصلاح طلبان به دنبال ماندن در عرصه سیاسی است به نظم به شدت ساده انگارانه است. آیت الله هاشمی رفسنجانی با تمام انتقاد ها و حمله هایی که این روزها از سوی برخی خرده ریزه های سیاسی علیه او انجام می شود، هنوز هم بزرگترین و با هوش ترین سیاست مدار ایرانی است. آیت الله این روزها به گفته دخترش به نماز جمعه نمی آید تا مردم آسیب نبینند. نه تنها بعد از این همه سال هنوز اظهار نظرهای هاشمی در رسانه های گوناگون می تواند مهمترین تیترهای رسانه ها را به خود اختصاص دهد و واکنش های فراوانی به دنبال داشته باشد، حتی این روزها انتشار و یا بازنشر یک خبر یا نامه قدیمی نیز در سایت آیت الله واکنش بر انگیز است. برخی به اصطلاح رسانه ها و سیاستمداران تازه کار در جبهه منتقدان هاشمی هم همچون روزنامه های جوان و وطن امروز و یا افرادی چون احمد خاتمی و یزدی، این روزها برای بیشتر مطرح شدن هاشمی را موضوع مطالب و اظهارات خود قرار می دهند تا شاید دیده شوند.
گویا «آقای سیاستمدار» هنوز تاثیرگذار ترین شخصیت بر معادلات سیاسی ایران است.
این طور که معلوم است فعالیت شبنه روزی سربازان امام زمان نتیجه خاصی نداشت و چند ماه بعد از دستگیری ریگی باز هم جنوب شرق کشور شاهد بمب گذاری و کشتار مردم بود.
اول - خبر دستگیری ریگی دقیقاً فردای آن روزی اعلام شد که شبکه فارسی بی بی سی فیلمی چند دقیقه ای از حمله وحشیانه نیروهای انتظامی و گروه های فشار به کوی دانشگاه نشان داد. تصاویری که با دیگر بر برخورد وحشیانه عوامل دولت و حکومت با دانشجویان و معترضان تاکید داشت و به دلیل خشونت بالای موجود در تصاویر تاثیر فراوانی بر مردم گذاشت.
اما فردای پخش فیلم حمله به کوی دانشگاه، خبر دستگیری عبدالمالک ریگی، شرور شرق کشور اعلام شد. جالب این بود که خبر مذکور از دقایق اولیه صبح (حدود ساعت 5 صبح) اعلام شد و تبلیغات گسترده ای از سوی رادیو و تلویزیون دولتی ایران روی آن انجام گرفت. انگار تمام برنامه های تلویزیون درباره ریگی و دستگیری وی بود. البته خبر خوبی بود که بالاخره نیروهای امنیتی ایران توانسته بودند بعد از حدود چهرا سال این تروریست که بارها با حمله به مردم عده ای از آنها را کشته بودند، دستگر کنند. اما نوع اعلام این خبر، ساعت آن خود بیان کننده این بود که حکومت ایران با اعلام این خبر قصد مقابله رسانه ای با بی بی سی فارسی را داشت، مقابله ای که تا حدودی صدا و سیما برنده آن بود و دلیلی شت تا موضوع حمله به کوی دانشگاه تا چند روز مسکوت بماند.
جالب این بود که بر اساس برخی خبرها سفیر پاکستان در تهران در نشست خبری درباره دستگیری ریگی گفت که «ریگی پیش از تاریخ اعلام دستگیری اشت توسط نیروهای امنیتی پاکستان دستگیر شده بود و تحویل مقام های ایرانی شده بود.» البته این موضوع در حد یک ادعای قابل تامل باقی ماند و هیچ گاه به طور رسمی تائید نشد.
دوم – در عکس های ریگی که به گفته رسانه های ایرانی در یک عملیات پیچیده دستگیر شده بود، خبری از ترس و تعجب نبود. اگرچه مسئولان امنیتی در صحبت هایشان بارها تاکید کردند که ریگی در هنگام مشاهده ماموران امنیتی ایرانی «بسیار شگفت زده شده بود»، اما عکس ها چیز دیگری می گفت و کوچکترین اثری از تعجب در صورت ریگی نبود.
فیلم ها و عکس هایی هم که بعد ها از وی منتشر شد، حاکی از عدم وجود فشار بر او بود. لحن آرام او در اعترافاتش تلویزیونی اش و همچنین آرامشی که در عکس ها دیده می شد برای بینندگان کاملاً تعجب بر انگیز بود که چرا چنین تروریستی باید در این شرایط نگه داری شود.
سوم - چند هفته گذشت تا خبر اعدام عبدالمالگ ریگی روی خروجی سایت ها و خبرگزاری ها رفت. خبر اعدام ریگی همانقدر عجیب و غیر منتظره بود که خبر دستگیری اش.
صبح روز یکشنبه 30 خرداد ریگی با حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب اسلامیبا حضور تعدادی از خانوادهای شهدا و جانباختگان جنایات تروریستی در محل زندان اوین به دار آویخته شد. اگرچه در خبر آمده بود که در جریان اعدام ریگی تعدادی از خانواده های قربانیان جنایات ریگی حضور داشتند، اما بعد ها برخی دیگر از خانواده ها به نحوه اعدام ریگی اعتراض کردند.
موضوع دیگر درباره ریگی این بود که هیچ یک از دادگاه های وی به عنوان یک تروریست، علنی پخش نشد تا مردم در جریان کامل رسیدگی به پرونده او قرار بگیرند.
نوع رسیدگی به پرونده ریگی و حتی اعدام وی تا آنجا مشکوک بود که روزنامه تهران امروز بعد از اعدام ریگی در خبری نوشت که برخی از خانواده های شهدای حوادث تروریستی ریگی بویژه در سیستان و بلوچستان به نحوه و مکان اعدام عبدالمالک ریگی در تهران انتقاد دارند. برخی از این خانوادهها خواستار اعدام ریگی در محل جنایاتش در سیستان و بلوچستان به منظور تسکین آلام شان بودند و در عین حال از عدم هماهنگیها به منظور حضور آنها در مراسم اعدام در تهران گله مند هستند.
چهارم – بعد از دستگیری و اعدام عبدالمالک ریگی بسیاری از شخصیت های سیاسی و امنیتی کشور بارها اعلام کردند که دستگیری و اعدام ریگی آرامش را به منطقه جنوب شرقی ایران باز گردانده است. البته همان زمان گروهک جند الله که رهبری آن بر عهده ریگی بود در بیانیه ای اعلام کرده بود که فعالیتش را ادامه می دهد. اما گویا مسئولان خیلی این خطر را جدی نگرفته بودند و سعی نکردند از دستگیری ریگی به عنوان راه برای متلاشی کردن کل گروهک تروریستی جند الله استفاده کنند.
پنجم – باز هم انفجار در جنوب شرق ایران. این بار مسجد جامع زاهدان به وسیله دو انفجار انتحاری مورد حمله قرار گرفت که در این انفجار ها حدود 27 نفر کشته و بیش از 300 نفر زخمی شدند. اگرچه نوع حمله، مکان و زمان آن نشانه هایی بودند از آغاز دوباره فعالیت های تروریستی جندالله، اما مسئولان از بررسی بیشتر در این باره سخن گفتند تا این که جند الله در بیانیه ای مسئولیت این انفجار را پذیرفت و حتی عکس عاملان انتحاری را منتشر کرد.
ششم – دو نماینده مجلس در اعتراض به عدم رسیدگی به امنیت در حوزه های انتخابی شان و بی توجهی مسئولان به فعالیت های تروریستی استعفا دادند. اگرچه این اقدام بعد از چندین بار انفجار تروریستی، دیر به نظر می رسید، اما تاکیدی بود بر این که دولت و حکومت در رسیدگی به برخی مناطق کم توجه است. نکته جالب این بود که این یکی از این نمایندگان به عدم صدور پیم تسلیت از سوی رییس جمهور اعتراض داشت و این را نوعی بی توجهی دولت به امنیت منطقه جنوب و شرق ایران می دانست.
هفتم – یکی دو روز بعد از انفجار ها رادان که در زاهدان بود اعلام کرد که 40 نفر از کسانی که قصد ایجاد نا امنی داشتند دستگیر شدند. البته این اولین بار نیست که بعد از انفجارهای تروریستی در شهر نا امنی به وجود می آید. چنین که برخی آگاهان و شاهدان خبر دادند که بعد از انفجار تروریستی قبلی عده ای در درگیری مغازه های را آتش زدند و بر اثر این درگیری ها چند نفر کشته شدند. اما هیچ یک از رسانه ها خبری در این باره منتشر نکرد.
هشتم – اولین واکنش تمام مسئولان ایرانی متهم کردن آمریکا و برخی کشورهای اروپایی بود. در مقابل هیلاری کلینتون اولین فردی بود که وقوع این حادثه تروریستی را محکوم کرد. اما ایرانی ها معتقد بودند که آمریکاییها از این انفجارها حمایت می کنند. موضوع مهم این است که مسئولان ایرانی با طرح چنین اتهام هایی درباره حمایت آمریکا کار خود را راحت می کنند و به ریشه یابی موضوع و مقابله با عاملیان واقعی ترور بی توجهی. چنین اس که احتمالاً باز هم باید منتظر چنین انفجارهایی باشیم و باز هم باید تقصیر را گردن آمریکا بیاندازیم.
موضوع ریگی و انفجار اخیر در زاهدان نشن می دهد که تروریست ها باز هم فعایت دارند و مسئولان به اصطلاح امنیتی در عملکردشان به شدت ناکام بوده اند.
سياست در عصر دموکراسي به خانه شيشهاي ميماند که هرکس وارد آن شود، در معرض افکار عمومي است. زندگي شخصي سياستمداران و خانواده آنان هميشه زير ذره بين قرار دارد. حساسيت بر چگونگي زندگي شخصي سياستمداران خاص اينجا نيست. در همه دنيا کم و بيش اين حساسيت وجود دارد. اما در ايران اين حساسيت در اوج است و البته مردم هم حق دارند از فرزندان مسئولان خود بيشتر بدانند. در سالهاي بعد از انقلاب واژهاي به واژگان سياسي و اجتماعي ايران اضافه شد با عنوان «آقازاده». آقازادگان کساني هستند که به واسطه حضور پدر يا يکي از بستگان درجه اولشان در پستهاي با نفوذ و قدرتمند از مصونيتهاي ويژهاي برخوردارند. سعي آقازادهها بيشتر اين بود که راه و رسم پدر و وابستگان قدرتمند خود را پيش گيرند و جاپاي او گذارند يا بي سر و صدا در کناري از مصونيت و امکانات خاص که به واسطه آقازادگي به آن دست يافته اند، بهره مند شوند. اما در اين ميان آقازادگاني هم بودند که پا جاي پاي پدر نگذاشتند و به سراغ سرنوشتي ديگر رفتند. گستره سرنوشت چنين آقازادگاني از مرگ و اعدام بود تا حبس خانگي و طرد سياسي – اجتماعي. رفتار فرزندان سياستمداران و مسئولان ايراني گاه آنچنان پرحاشيه بود که مسير مبارزه پدر را تغيير داد و به مرور به حاشيه اصلي سياست در ايران تبديل شد. چنين آقازادگاني در سالهاي پس از انقلاب کم نبودند. اين نوشته روايتي کوتاه از آقازادگاني است که راهي متفاوت از راه پدرانشان را انتخاب کردند. خمينيها
اگرچه فرزندان بنيانگذار انقلاب، رهروان شايستهاي براي امام بودند، بطوريکه حاج سيد مصطفي جانش را در راه اهداف پدر از دست داد و حاج احمد آقاي خميني هم سايه به سايه امام همراه و همدم بودند و تا آخرعمر لحظهاي از همراهي امام کوتاهي نداشتند، اما حساب نوهها جدا بود، چنانکه آنان سرنوشتي متفاوت از پدران خود پيدا کردند. سيد حسين خميني اين خانواده بزرگ انقلاب را بي حاشيه نگذاشت و چنانکه اين روزها برخي سيد حسن خميني را در مقايسهاي دور از ذهن به سيد حسين نيز تشبيه ميکنند. سيد حسين خميني تنها فرزند پسر سيد مصطفي خميني است. حاشيههاي پيرامون سيد حسين از زماني آغاز شد که او در دوره اول انتخابات رياست جمهوري ايران حمايت قاطعي از ابوالحسن بني صدر کرد و آيتالله بهشتي و اکبر هاشمي رفسنجاني را به بوته نقد کشاند و به مرور با انقلابيون زاويه پيدا کرد. چنين موضع گيريهايي باعث شد که از وي به عنوان يکي از مخالفان نظام جمهوري اسلامي ايران ياد شود. حسين خميني در سال 2004 و بعد از حمله نظامي آمريکا به عراق، از ايران به عراق و از عراق به ايالات متحده آمريکا سفر کرد و با بعضي سران اپوزيسيون جمهوري اسلامي ديدارهايي صورت داد. وي در سال 2005 با خانوادهاش به ايران برگشت و از آن پس کمتر رسانهاي شد، تا آنجا که برخي از حبس خانگي او سخن ميگويند. سيد حسين خميني همچنين در ماه جون 2006 در مصاحبه با تلويزيون العربيه وي از حمله نظامي آمريکا به ايران به منظور آزاد سازي ايران حمايت کرد و افزود: «آزادي بايد از هر راهي وارد ايران شود چه از طريق تحولات داخلي چه خارجي.» جديدترين تصاوير سيد حسين خميني مربوط ميشود به مراسم درگذشت داماد امام خميني (ره) که وي را در کنار ديگر نوههاي امام نشان ميدهد. اما سيد حسن خميني شناختهشدهترين عضو حاضر خانواده امام است که اين روزها توليت آرامگاه رهبر کبير انقلاب را بر عهده دارد.
اگرچه تا چند سال پيش او به عنوان يکي از اعضاي خانواده بنيانگذار انقلاب مورد احترام ويژه مسئولان قرار داشت، اما در بهمن سال 1386 سايت نوسازي، در نوشتهاي با عنوان «راز لپهاي گلانداخته سيد حسن خميني» انتقادات بي پردهاي را عليه سيد حسن مطرح کرد. کار اين سايت به تعطيلي کشيده شد و محمدحسين نوبختيان مدير سايت بازداشت شد، اما اين سر آغاز طرح انتقادها به خانواده امام خميني (ره) و سيد حسن بود. سيد حسن که در انتخابات رياست جمهوري سال 88 به طور رسمي از کسي حمايت نکرد اما در مراسم تنفيذ و تحليف محمود احمدي نژاد براي دوره دوم رياست جمهوري شرکت نکرد و در مراسم هفته دولت در آرامگاه امام خميني، به استقبال از محمود احمدي نژاد نرفت. اوج انتقادها از سيد حسن خميني در سالگرد ارتحال امام در سال جاري بود. چند روز پيش از اين مراسم عکسهايي از سيد حسن خميني منتشر شد که همراه با سيد محمد خاتمي، کروبي و مهندس موسوي در عروسي پسر ميردامادي بر سر يک ميز نشسته بود. همين باعث شد عدهاي در روز 14 خرداد زماني که سيد حسن قصد سخنراني داشت با سر دادن شعارهايي چون مرگ بر منافق و شعارهايي بر ضد محمد خاتمي، موسوي و کروبي اجازه ندادند وي به سخنراني خود ادامه دهد. مطهري
علي مطهري، پسر شهيد آيت الله مطهري، اين روزها نماينده مردم تهران در بهارستان است، اما بسياري از منتقدان وي که معمولاً از حاميان دولت هستند معتقدند که علي مطهري از راه و روش پدر خارج شده است و تنها از نام او بهره ميجويد. صلاحيت علي مطهري ابتدا براي نامزدي در انتخابات رد شد اما در پي رايزنيها و تجديدنظرخواهي ها، شوراي نگهبان رأي به صلاحيت وي براي ورود به رقابتهاي انتخاباتي داد و او توانست زير تابلوي حمايت از احمدي نژاد وارد مجلس شود. اما اين روزها در صف اصولگرايان منتقد دولت قرار دارد که در عين حال از اصلاحطلبان نيز انتقاد ميکند. مطهري پس از انتخابات به صراحت از حوادث روي داده انتقاد کرد و همين امر اعتراض چهرههاي اصولگرا را به دنبال داشت. انتقادهاي مطهري از دولت و حاميانش کار را به آنجا کشاند که حتي بحث اخراجش از فراکسيون اصولگرايان مطرح شد، بحثي که مطهري از آن استقبال کرد، اما چنين نشد. بهشتي ها شايد کسي فکرش را نميکرد انتخابات رياست جمهوري و حوادث بعد از آن روزي پسر شهيد بهشتي را پشت ميلههاي زندان بفرستد، اما چنين شد. سيد عليرضا بهشتي که از مشاوران اصلي مير حسين موسوي در انتخابات رياست جمهوري بود و مدير مسئولي روزنامه کلمه سبز را برعهده داشت. عليرضا بهشتي، فرداي تظاهرات عاشورا، در روز 7 دي 1388 در محل تدريس خود در دانشگاه بازداشت شد و چند هفته بعد آزاد شد. هر دو فرزند شهيد بهشتي که در طول ساليان گذشته هيچگاه در معرض مناصب سياسي نبودند، ناگهان در انتخابات رياست جمهوري به عنون هسته اصلي حاميان ميرحسين موسوي به صحنه انتخابات وارد شدند. طالقانيها فرزندان آيت الله طالقاني را ميتوان در جمع آقازادههاي پر حاشيه سالهاي اوليه انقلاب قرار داد. چنانکه ماجراي دستگيري دو پسر او در فروردين ماه 1358 حواشي زيادي را براي اين خانواده به وجود آورد. ماجرا از اين قرار بوده که ابوالحسن و مجتبي دو پسر آيت الله طالقاني نيمه شب 23 فروردين بعد از خروج از سفارت فلسطين، توسط نيروهاي شبه نظامي ناشناس بازداشت ميشوند. در پي اين حادثه، آيت الله طالقاني به حالت قهر دفاتر خود را تعطيل ميکند و به مسافرتي اعلام نشده ميرود. به دنبال اين موضوع فرزندان آيت الله طالقاني با ميانجيگري موثر سيد احمد خميني-که نقش واسط بين آيت الله طالقاني و امام خميني را داشت- آزاد ميشوند. اما يکي از نکاتي که بازداشت مجتبي طالقاني فرزند آيت الله را با حساسيت خاصي مواجه ميکرد، مارکسيست شدن وي در جريان گرايش بخشي از سازمان مجاهدين خلق به مارکسيسم در سال 1355 بود. مجتبي طالقاني با نگارش نامهاي اعتراضي به پدر خويش علنا اين ديدگاه خود را اعلام کرد. مجتبي طالقاني اين روزها در فرانسه ساکن و عضو گروهي از روشنفکران ضدجنگ است.اعظم طالقاني ديگر فرزند آيت الله طالقاني نيز از فعالان ملي - مذهبي ايران و نماينده دوره اول مجلس شوراي اسلامي ايران بود. او که اکنون دبيرکل جامعه زنان انقلاب اسلامي است، در دهه پنجاه چندين سال زنداني سياسي حکومت پهلوي در زندانهاي اوين و قصر بود. پس از آن وارد دانشگاه شد و در رشته ادبيات فارسي تحصيل کرد. اعظم طالقاني نخستين زني است که خود را نامزد رياست جمهوري در ايران کرد. او در سال 1376 و 1389 نامزد انتخابات رياست جمهوري ايران شده بود. به گفته خودش «براي آزمايش قانون اساسي؛ هيچ دليلي وجود ندارد که يک زن نتواند نامزد انتخابات شود.» اعظم طالقاني در تابستان 2003 (1382) به دليل مرگ زهرا کاظمي روزنامه نگار کانادايي-ايراني در زندان، براي اعتراض به نبود امنيت جاني زندانيان در مقابل زندان اوين تحصن کرد. وي در جريان انتخابات 1388 به طرفداري از ميرحسين موسوي پرداخت. سيد مهدي طالقاني يکي ديگر از پسران آيت الله طالقاني اگرچه در عرصه سياست حضوري پر رنگ نداشت اما، هر از چندي با موضع گيري هايش توجهها را به خود جلب ميکند. وي در نيمه شهريور سال 84 در آستانه سالگرد آيت الله طالقاني در جلسه هفتگي انصار حزب الله شرکت کرد به انتقاد شديد از اصلاح طلبان پرداخت. او در سخنان خود تاکيد کرد: بارها به كساني كه در موقع انتخابات در ميتينگهاي خود عكس آيتالله طالقاني را علم ميكنند اخطار دادهايم كه وقتي نامزد مطرح شما در تهران 1200 راي ميآورد، اين توهين به مرحوم طالقاني است. در انتخابات اخير هم دوباره بعضي از كانديداها عكس ايشان را علم كردند و از بين هشت كانديدا نفر هفتم شدند. آيت الله طالقاني سه دختر با نامهاي بدري، وحيده و اعظم و همچنين سه فرزند پسر با نامهاي حسين، مجتبي طالقاني و مهدي داشت. جنتيها فرزندان آيت الله جنتي دبير شوراي نگهبان قانون اساسي هم از جمله آقازادگاني هستند که هر يک به سويي رفتند. آيت الله جنتي دو پسر به نام علي و محمدحسين داشت. اگرچه علي راه سياست هم سو با پدر را انتخاب کرد و ديپلمات شد، اما محمدحسين به راه پدر نرفت. محمد حسين جنتي پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدين خلق عليه جمهوري اسلامي ايران، به حمايت از سازمان مجاهدين برخاست و فعاليت خود را شدت بخشيد. او همراه با همسرش فاطمه سروري به زندگي مخفي روي آورد و بالاخره در 19 بهمن 1360 در اصفهان کشته شد. آيت الله جنتي نذر کرده بوده که اگر پسرش حسين جنتي که فراري است و روند انقلاب را قبول ندارد دستگير يا اعدام شود 40 روز روزه شکر بگيرد. علي جنتي پسر ديگر آيت الله جنتي سياستمدار و ديپلمات ايراني است که البته اگرچه دچار سرنوشت برادر نشد، اما در صف بنديهاي سياسي بيش از اين که نزديک به پدر باشد، به عنوان چهرهاي نزديک به آيت الله هاشمي رفسنجاني شناخته ميشود. او در سال 1359 رئيس صداوسيماي استان خوزستان و در سال 1363 استاندار خوزستان شد. وي همچنين در سال 67 رياست دفتر اکبر هاشمي رفسنجاني رئيس مجلس را برعهده گرفت و در دوران رياست جمهوري هاشمي به استانداري خراسان و سپس سفارت ايران در کويت برگزيده شد و تا پايان دوره رياست جمهوري محمد خاتمي در اين مقام باقي ماند. با پيروزي محمود احمدينژاد در انتخابات رياست جمهوري 1384 وي از کويت فراخوانده و به عنوان معاون سياسي وزير کشور مصطفي پورمحمدي منصوب شود اما در آستانه انتخابات شوراها و مجلس خبرگان در سال 1385، تحت فشار هواداران محمود احمدينژاد از اين سمت کنار گذاشته و بار ديگر به عنوان سفير به کويت فرستاده شد. علي جنتي در خرداد سال جاري توسط متکي وزير خارجه از مقام خود برکنار شد. چند هفته پيش از برکناري علي جنتي برخي مطبوعات کويتي در ادعايي بي پايه و اساس از نقش برخي از ايرانيان در گروههاي جاسوسي در کويت خبر داده بودند. البته اين اتهام هيچگاه توسط مقامهاي رسمي کويت تائيد نشد. خلخالي فاطمه صادقي خلخالي دختر حجت الاسلام خلخالي استاد دانشگاه است. وي در زمينه حقوق زنان فعاليت ميکند و پيش از اين با ماهنامه زنان نيز همکاري ميکرد و عضو تحريريه فصلنامه گفتگو بوده است. فاطمه خلخالي همچنين مطالبي در دفاع از جنبش فمينيستي در ايران و بر عليه حجاب در سال 1387 ارائه کرد.پدر وي محمد صادق صادقي گيوي معروف به خلخالي، روحاني و حاکم شرع دادگاههاي انقلاب پس از انقلاب ايران در سال 1357 بود. خلخالي در دادگاههايي که رياست آنها را بر عهده داشت و براي محاکمه و مجازات دست اندرکاران حکومت پهلوي تشکيل ميشدند، حکم اعدام افرادي چون اميرعباس هويدا نخستوزير رژيم پهلوي و نعمت الله نصيري رئيس ساواک را صادر کرده بود. ناطق نوري فرزند حجت الاسلام ناطق نوري از جمله آقازادههايي بود که تا پيش از تبليغات و مناظرههاي انتخاباتي رياست جمهوري دهم، حرکت در سايه را به متن ترجيح ميداد. او کمتر چهره رسانهاي و سياسي داشت و کسي از او خبر زيادي نداشت. اما اين جريان بعد از مناظرههاي انتخاباتي تغيير کرد. محمود احمدي نژاد در مناظره معروف خود با مير حسين موسوي پيکان اتهامات خود را به فرزندان برخي سياسيون ايراني گرفت که پسر حجت الاسلام ناطق نوري يکي از آنها بود. بعد از اتهامهاي احمدي نژاد مصطفي ناطق نوري سکوت خود را شکست و در 14 خرداد 88 طي نامهاي به ميرحسين موسوي نامه شيوه مناظره تلويزيوني وي با رقيب انتخاباتي اش را ستود و از اتهام وارد شده بر خود و خانوادهاش در اين مناظره گلايه کرد. وي همچنين در گفت و گويي با روزنامه ابرار گفت: پدرم سختترين روزهاي عمرش را در ماههاي پس از انتخابات تجربه کرد. هاشميها اگرچه فرزندان هاشمي رفسنجاني راهي به جز راه پدر نرفتند، فرزنداني که به پاشنه آشيل اقتدار پدر تبديل شدند. به گمان بسياري از منتقدان اين خانواده راه و رسمي که فرزندان رئيس مجمع تشخيص مصلحت برگزيدند مسيري نبود که از آنها انتظار ميرفت. بدون شک در سالهاي بعد از انقلاب و مخصوصاً در چندين سال گذشته نام هاشميها با تجارت گره خورده است. اين موضوع هميشه همچون شايعهاي در بسته بين مردم دهان به دهان ميچرخيد اما هيچگاه کسي اشاره مستقيم به آن نداشت. تا اينکه محمود احمدي نژاد در مناظره جنجالي اش با مير حسين موسوي از فرزندان هاشمي به عنوان کساني نام برد که از جايگاه آقازادگي خود براي رسيدن به منافع شخصي استفاده ميکنند. پرحاشيه ترين اين آقازادهها مهدي هاشمي است. او که در سالهاي پاياني جنگ تحميلي به همراه مجتبي خامنهاي در جبههها حاضر شده بود، در انتخابات رياست جمهوري سال 1384 در ستاد انتخاباتي پدرش اکبر هاشمي رفسنجاني فعاليت ميکرد، اما در انتخابات رياست جمهوري سال 1388 از حاميان ميرحسين موسوي بود و بسياري معتقد بودند که وي از امکانات دانشگاه آزاد براي حمايت از موسوي استفاده ميکند. اما پس از انتخابات رياست جمهوري نام وي از سوي چند تن از متهمين دادگاه متهمان پرونده کودتاي مخملي به عنوان فرمانده پشت صحنه حوادث بعد از انتخابات مطرح شد. حتي بعضي طرفداران احمدي نژاد مدعي شدند که مهدي هاشمي مهمترين نقش را در انصراف سيد محمد خاتمي و جايگزيني موسوي در اين دوره از انتخابات بر عهده داشته است. مهدي هاشمي دو ماه پس از انتخابات به عنوان رئيس دفتر هيئت امناي دانشگاه آزاد اسلامي جهت بازديد و رسيدگي دفاتر و شعبات دانشگاه آزاد اسلامي به خارج از ايران رفت که اين سفر حواشي بسياري را به همراه داشت که بعدها به سفر تحصيلي تعبير شد که هنوز هم ادامه دارد. در سال 2007 مديرعامل و چند کارمند شرکت نفتي توتال توسط مقامات قضايي فرانسوي به اتهام پرداخت حدود 60 ميليون يورو رشوه به مقامات ايراني براي مشارکت در احداث ميدان گازي پارس جنوبي بازداشت شدند و نام مهدي هاشمي به عنوان فردي که بخشي از اين مبلغ را دريافت کرده مطرح شد. توتال در سال 1997 به همراه شرکت گازپروم روسيه و پتروناس مالزي در مناقصه احداث اين ميدان گازي پيروز شدهبود و در سال 2004 پليس سوئيس متوجه شده بود که چندين ميليون يورو از اموال شرکت توتال به حساب يک ايراني مقيم سوئيس واريز شده که به گفته رسانههاي فرانسوي از کارمندان مهدي هاشمي رفسنجاني است. محسن هاشمي رفسنجاني پسر ارشد آيت الله هاشمي رفسنجاني هم اگرچه همچون برادر کوچکترش پرحاشيه نبود، اما بحث حضور يازده ساله وي به عنوان رئيس متروي تهران بارها از سوي دولت احمدي نژاد مورد نقد قرار گرفته است. اين انتقادها کار را به جايي رساند که محسن در مراسمي که برخي از فرمانده هان نظامي نيز در آن حضور داشتند از حملات حاميان احمدي نژآد به پدرش و خانواده هاشمي به شدت انتقاد کند. فائزه هم پر حاشيه ترين دختر آيت الله هاشمي رفسنجاني است که وارد وادي سياست شده است. فائزه هاشمي نماينده دوم تهران در مجلس پنجم بود، اما شکست او در انتخابات مجلس ششم باعث کنارهگيري او از سياست شد. او در سال 1378 اولين روزنامه مربوط به زنان يعني روزنامه زن را منتشر کرد. فائزه از مخالفين جدي محمود احمدي نژاد رئيس جمهور کنوني ايران است که در اعتراضات پس از انتخابات رياستجمهوري 1388 حضور فعالي داشت و حتي در تظاهرات روز 30 خرداد براي مدت کوتاهي دستگير شد. فاطمه خواهر فائزه اما سياست مدار نيست و پيش از اين رئيس فدراسيون ورزشي بيماران خاص بود. فاطمه هاشمي در تاريخ 30 مرداد 1388 از اين سمت استعفا کرد تا هيچ سمت دولتي نداشته باشد. ياسر هاشمي پسر کوچک هاشمي رفسنجاني هم اگرچه در مقطعي حاشيههايي داشت، اما حاشيههاي مهدي او را به حاشيه راند، تا اينکه چندي پيش خبري مبني بر دستگيري رئيس دفتر وي منتشر شد. حسني رشيد حسني پسر حجت الاسلام حسني امام جمعه اروميه نيز از جمله آقازادگاني بود که راه پدر را نرفت و به کمک پدر به مجازات رسيد. اگرچه حجت الاسلام حسني از مبارزان با رژيم شاهنشاهي و نماينده دور اول مجلس شوراي اسلامي بود، اما پسرش رشيد، در اوايل انقلاب به عضويت گروهک فدائيان خلق در آمد. پس از اين بود که حجت الاسلام حسني محل پسرش را به کميته انقلاب اطلاع داد و رشيد حسني پس از محاکمه اعدام شد. گيلاني پسر آيت الله محمدي گيلاني هم از جمله آقازادگاني بود که با حکم پدر به مجازات رسيد. آيتالله محمدي گيلاني که از فعالان سياسي پيش از انقلاب بود پس از پيروزي انقلاب به دستور امام خميني (ره) تشکيل دادگاه انقلاب را بر عهده گرفت و پس از تشکيل شوراي عالي قضايي به عضويت اين شوراي در آمد. آيت الله محمدي گيلاني سه پسر داشت که اوايل انقلاب از اعضاي مجاهدين خلق بودند. پسر اول و دوم آيت الله گيلاني يکي در تصادف و ديگري در درگيريهاي خياباني کشته شدند، اما پسر سوم با حکم پدر اعدام شد. البته آنچنانکه تفاوتهاي نسلي، شکافهاي نسلي را ايجاد کرده است، مطالعه سرنوشت فرزندان مسئولين هم گوياي شکافهاي نسلي است. شکاف فرزندان و پدران، شکاف نسل اول فرزندان و نسلهاي بعدي و .... در اين ميان شخصيتها و سياستمداران بسياري هم هستند که گرفتار شکاف نسلي فرزندان خود نشده اند و در کوران حوادث امتحان خوبي پس داده اند. روزنامه ابتکار 22-4-89
همیشه از بی برنامگی فراری بودم، اما تقریباً تمام این چند روز تعطیلی همراه بود با بی برنامگی. بی برنامگی کاری، بی برنامگی، دولتی، بی برنامگی دوستان و شاید هم بی برنامگی خودم.
- چهارشنبهخبر رسید که «میرعظیم»، یکی از آشنایان قدیمی خانواده مادرم در شهر میانه (زادگاه مادرم) فوت کرده. خبر ناراحت کننده ای بود. مخصوصاً برای من که بعد از مرگ پدر بزرگ مادری ام، او را پدر بزرگم می دانستم و در سفرهایم به میانه، حتماً چند باری به او و همسرش که تنها بودند سر می زدم. البته میر عظیم برای مادرم و بقیه فایمل مادری ام زنده کننده خاطره های زیادی بود که متاسفانه فوت کرد.
- مادرم پیشنهاد داد تا برای شرکت در مراسم سوم میرعظیم همراه او دو سه روزی به میانه بروم. اما از آنجایی که از قبل قراری برای مصاحبه با شاهرخ رامین، مخبر کمیسیون بهداشت داشتم، همراه مادرم نرفتم. اما متاسفانه روز پنجشنبه نه تنها از طرف دفتر آقای رامین تماسی گرفته نشد، بلکه مسئول دفتر ایشان حتی جواب تلفن من را نداد تا بی برنامگی ها شروع بشود. این درحالی بود که رییس دفتر رامین چند روز پیش آنقدر اصرار داشت برای این مصاحبه و سرعت در کار که باورش برای خودم هم سخت بود که حالا چرا تلفنش را جواب نمی دهد.
- از روز سه شنبه با یکی دو تا از دوستان قرار گذاشته بودیم روز جمعه به یکی از نقاط دیدنی اطراف تهران برویم. غار رودافشان و تنگه واشی را برای این روز در نظر گرفته بودیم. اما به لطف برادر عزیز این دوستمان برنامه گردش روز جمعه هم که کلی برایش برنامه ریزی کرده بودیم خراب شد. قرار این بود که با ماشین دوستمان برویم که متاسفانه برادرش زودتر ماشین را برداشته بود با دوستانش رفته بود مسافرت. این دومین بی برنامگی این چند روز بود.
- روز شنبه طرف های ظهر بود، داشتم آماده می شدم برم روزنامه که دیدم شبکه خبر به صورت زیر نویس اعلام می کند ادارات دولتی که روزهای یکشنبه و دو شنبه به دلیل گرمای زیاد هوا تعطیل است. تعطیلی ادارات دولتی در ایران هم یعنی تعطیلی همه کشور ! یعنی من هم روز شنبه تعطیل بودم و هم روز یکشنبه و البته روز دوشنبه باید می رفتم سر کار ! یعنی حدود دو روز تعطیلی بدون هیچ برنامه ای ! البته یکی از دوستان تلاش کرد برای روز یکشنبه برنامه ای جور کند که یا برای تفریح خارج از تهران برویم یا در یک مهمانی خودمانی دور هم جمع شویم که آن هم به لطف دیگر دوستان میسر نشد. همین شد که تعطیلات بی برنامه دولت غیر قانونی آقای احمدی نژاد بی برنامگی های این چند روز را بیشتر کرد.
-روز شنبهبعد از اطلاع از تعطیلات و نداشتن هیچ برنامه ای برای مسافرت، حدود ساعت 2:30 بعد از ظهر یکی از دوستان تماس گرفت و گفت که نزدیک مشا کاری دارد. می خواست همراهش بروم. من هم از خدا خواسته دوربین را برداشتم رفتم. جاده هراز یک طرفه بود و مجبور شدیم از جاده فیروز کوه برویم. اول رفتیم دماوند و بعد هم چشمه علی! تا به حال چشمه علی را اینقدر شلوغ ندیده بودم. جا برای سوزن انداختن نبود. یکی مشغول کباب درست کردن بود و یکی وسطی بازی می کرد! یکی هو وسط اون شلوغی داشت خر و پف می کرد. نمی شد گفت خنک، اما هوا بهتر از تهران و جاهای دیگر بود. کمی عکس گرفتم و بعد با صدای موزیک خیلی بلند و آهنگ رمیکس تابستون کوتاهه زد بازی رفتیم طرف مشاء. دوستم کارش را انجام داد و من هم در ارتفاع عکاسی کردم. بعد هم باز رانندگی در جاده هراز با صدای بلند موزیک و عکاسی از جاده. خوب بود. بین این همه بی برنامگی می شد دلم را خوش کنم به این گشت کوتاه.
-یکشنبه هم باز به دعوت یکی از دوستان تا گردنه امام زاده هاشم در جاده هراز رفتیم. دقیقاً از تونل امام زاده هاشم کا بیرون آمدیم هوا کاملاً پاییزی بود و باشد شدید و البته سردی هم می وزید. کلی کیف می کردیم از این باد سر در این فصل 50 درجه به بالا! تصور این که به خاطر سرمای هوا آش رشته داغ بگیریم و بخوریم برای خودمان هم باور نکردنی بود، اما این اتفاق افتاد و آش رشته داغ در آن هوای سرد و باد خیلی چسبید. باز هم یک دلخوشی کوچک در این بی برنامگی ها.
- عصرشنبه پسردایی محترم که همراه همسرش در گرگان زندگی می کند، دعوت کرد به گرگان بروم. به چند دلیل نرفتم. اول این که ماشین نداشتم و می دانستم با این تعطیلی ها پیدا کردن ماشین برای رفتن به گرگان عذاب آور است و اگر هم ماشین پیدا شود باید ساعت ها پشت ترافیک بمانم. دلیل دوم ها این بود که همراهی نداشتم. به قول معروف «پا» نداشتم. من اصولاٌ مسافرت را دوست دارم به شرطی که پا داشته باشم و تنها نباشم.بعد هم این که تا گرگان راه زیاد است و اصولاً خیلی نمی ارزد برای یک روز این همه راه را تنهایی بروم. پس نرفتم...
- در این چند روز تعطیلی به دلیل اجبار مادر و گاهاً خواهرم که با علاقه پای سریال های فارسی وان می نشینند، مجبور شدم یکی دو قسمت از سریال های این شبکه را ببینم. البته منظورم سریال هایی غیر از سریالی مثل فرار از زندان است. (قبلاً دیده بودم) نکات جالبی درباره این شبکه و سریال هایش دستم آمد که بعداً درباره آن خواهم نوشت. تنها اشاره ای کوچک می کنم که این شبکه به نظر نسبت به روزهای اول پیشرفت های جالب توجهی داشته، چه از نظر دوبله و چه از نظر نوع و ژانر سریال ها. جالب اینجاست که یکشنبه شب موضوع برنامه «دیروز، امروز، فردا» سریال های خارجی و آمریکایی و تحلیل شبکه ای مثل فارسی وان بود، آن هم با حضور فرد جالب و مفرحی چون حسن عباسی! موضوع وقتی جالب تر شد که در هنگام پخش سریال شبکه های فارسی وان و GEM TV که سریال های فارسی نشان می دهند، قطع شدند!
-یکی از مهمترین موضوعاتی که در این چند روزه برای چندمین بار مثل پتک بر سرم کوبیده شد و فهمیدم این بود که داشتن اتومبیل شخصی از واجبات عقلی است و گویا در کتب تاریخی هم بارها روی آن تاکید شده است.