۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

پاشو ! پاشو برو سر جات بخواب !

 


وقتی خیلی خوابت میاد !


خواب هم موضوع جالب و در عین حال خیلی عجیبیه ! این که بعضی ها خوابشان خیلی زیاده و یا بعضی خیلی کم می خوابند . برخی هم هستند که اصلاً نمی خوابند و دائم بیدارند. آدم هایی هم هستن که بعضی وقت ها باید بخوابند ، مثل خواب ظهر ( یا همون خواب نیمروزی ) که حاضر نیستند به هیچ قیمتی رهاش کنند. اما کاش همه خواب کافی داشته باشند و بیش از نیازشون نخوابند که شاید خیلی عواقب نا خوشایندی به دنبال داشته باشه . مثل کسانی که یا کلاً خواب هستند و یا علاقه زیادی به خواب خرگوشی دارند !


دیدن عکس های خواب آلود پایین خالی از لطف نیست .


 








پاشو ! پاشو برو سر جات بخواب !


 


۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

 


روایت واقعی


من ، راننده و صلوات برای امام زمان


 


جاده رودهن ، ابتدای اتوبان بابایی ، طرف های ساعت 6:30 بود . تاریک شده بود و برف می آمد . شرایط نشان می داد که منتظر ماشین ایستادن برای نوبنیاد کار بیهوده ای است . اما چاره ای نداشتم ، باید تا ساعت 7 سر همت (سه راه ضرابخانه) می بودم . به غیر از من پسر و دختری سیاه پوش هم ایستاده بودند. پژو آردی که معلوم نبود چه رنگی است سرعتش را کم کرد و چند متر جلوتر از من و آن دختر و پسر توقف کرد . مرد که پشت فرمان نشسته بود چند دفعه به عقب برگشت و وسایلی را جلوی پای زنی که کنار راننده نشسته بود گذاشت . چراغ های قرمز پشت آردی روشن شد و آرام به سمت ما آمد .


مرد با سر اشاره کرد که سوار شویم . شک داشتم و جلو نرفتم . مرد باز اشاره کرد . زن هم به دختر و پسر اشاره کرد که سوار شوند . رفتم جلو و پرسیدم «نوبنیاد»؟ مرد گفت : بفرما .


سوار شدم . کنار کشیدم تا پسر و دختر هم سوار شوند . اما دختر به زنی که جلو نشسته بود گفت که قصد سوار شدن ندارند. حرف زدنش مفهوم نبود ، اما فکر می کنم منظورش همین بود .


راه افتادیم . هر چه جلو تر می رفتیم برف تند تر می بارید و مرد سرعت ماشین را کمتر می کرد . ماشین های دیگر هم همینطور . با اینکه برف روی آسفالت نشسته بود اما ماشین ها سرعت شان را خیلی کم کرده بودند . چند ماشین جلو تر از ما کامیونی می رفت که پشتش چند مرد با لباس های قرمز یا جگری با بیل شن و نمک روی آسفالت می پاشیدند .


راننده آردی آرام از کنار کامیون سبقت گرفت و سرعتش را بیشتر کرد . داخل ماشین کسی صحبت نمی کرد . به این فکر می کردم که این سکوت به خاطر حضور من در ماشین است . مطمئن نبودم که این زن و مرد زن و شوهر باشند ، اما اگر هم بودند به خاطر من بود که چیزی نمی گفتند . بارش برف تند و تند تر می شد و به این فکر می کردن که چطور سر وقت به پارک شریعتی برسم .


مرد آهنگی که درحال خواندن بود را عوض کرد و از بلند گو ها صدا آمد :« ستاره آی ستاره ، از اوج آسمونا ، بخون تا بشنون رنگین کمونا ، چرا باید بمونن ، حالا تنهای تنها . . .» که مرد گفت : مسیر بعدی تون کجاست . با این که اصلاً حواسم داخل ماشین نبود ، گفتم : باید برم سر همت . مرد گفت : پس من از امام علی می رم و شما می تونید سر همت پیاده بشید .» خیلی کم فکر کردم و با این که مطمئن بودم با این حرف من مسیر راننده دور تر خواهد شد ، گفتم : « باد برم سه راه ضرابخونه » .


دست های داننده که می رفت تا فرمان را بچرخواند ایستاد و ماشین راه مستقیم را ادامه داد . گفتم :« ببخشید توروخدا . مسیرتون دور شد . من می تونم پیاده بشنم و تا نوبنیاد پیاده برم . » راننده بدون اینکه نگاهی به من بکند گفت : نه آقاجون . این حرفا چیه .


نگاهم را به بیرون چرخاندم . زن چیزی گفت که نشنیدم . چند دقیقه بعد رسیدیم به نوبنیاد . مطمئن نبودم کرایه مسیر چقدر است و خجالت می کشیدم به راننده کرایه دهم . نمی دانم چرا ، ولی فکر کردم که طرف مسافر کش نیست و پول نمی گیرد. با این حال و با صدایی آرام گفتم :«ناقابله» . اسکناس 500 تومانی را با دودست به سمت مرد گرفتم . مرد که حالا ماشین را کنار جدول نگه داشته بود برگشت و گفت : یک هفته صلوات بفرست برای سلامتی آقا امام زمان . از ماشین پیاده شدم . صورتم را گرفتم رو به آسمان و خندیدم . دانه های برف پشت سر هم به صورتم می خوردند.


 


(خیلی وقت بود وقتی حرف اعتقاد می آمد می خندیدم و در دلم می گفتم . . . ولی حالا مطمئن شدم که هنوز بعضی آدم ها هستن که حتی صلوات را برای خودشان نمی خواهند )


 

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

شب یلدا با طعم هندوانه ، عکس ، انار و کاریکاتور









امشب به غیر از نوش جان کردن هندوانه و انار و گوش سپردن به قصه های مادر برزگ ها و پدر بزرگ ها


دیدن فیلم شب یلدای پور احمد خالی از لطف نیست ...


شب یلداتون مبارک

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

وقتی سلامت فیزیکی مهم نیست و تو قهرمانی !


 







نمی دانم . اما من همیشه از اینکه روزی دستم یا پام چیزیش بشه می ترسم . می ترسم از این که نکنه یه بلایی سر چشمام بیاد و نتونم ببینم . این کابوس لعنتی هر چند کم ، اما همیشه تو ذهنم هست و داره مثل یه چراغ خطر سر یه چهار راه شلوغ بهم هشدار می ده . ولی آیا واقعاً نمی توان با کمبود یکی از اعضا زنده بود و بهترین زندگی رو کرد .


پ ن : ولی هنوز هم می ترسم . . .

وقتی روزنامه نگار ها بالن هوا می کنند !



 


این که می گن کار روزنامه نگاری و خبرنگاری کاره سختیه بی حکمت نیست ! این هم دلیل !!!

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

خبرنگار ، سقوط لعنتی . . .

خبرنگار ، سقوط لعنتی . . .


 


امین نیکو کار (کادر پروازی هواپیمای سی ۱۳۰)


شنیدن خبری که اون روز شنیدم ، بعد از گذشت سه سال هنوز هم واسم غیر قابل باوره . هنوز هم نمی تونم باور کنم که جامعه خبری ایران چطور تو یک روز این همه گل پر پر شده رو دستش دید . اون روز انگار همه چی بد بود . هواپیمایی که حتی می تونست با چرخ های بسته روز زمین فرود بیاد و هیچ کدوم از سرنشینانش خط هم روشون نیفته ، آنچنان سقوط کرد و منفجر شد که شناسایی اجساد کادر پروازی و خبرنگار ها برای نزدیکترین افراد خانواده شان سخت و نشدنی بود .



یادم می یاد وقتی داییم از چگونگی شناسایی (( امین نیکوکار)) – از اعضای کادر پروازی c-130 – واسم تعریف می کرد ، حتی نمی تونستم گوش کنم . می گفت حدود 5 الی 6 نفر برای شناسایی رفته بودیم و بعد از نزدیک به 30 دقیقه کسی نتونسته بود جنازه امین رو شناساسس کنه . آخر سر هم خواهرش از روی یک انگشتر توانسته بود جنازه رو شناسایی کنه .


بهشت زهرا هم اون روز صحنه هایی رو دید که شاید هیچ وقت ندیده بود . شلوغ تر از همیشه . گریه بود و اشک و چند جنازه سوخته که حتی مادری نمی توانست روی صورت پسرش را قبل از خاکسپاری ببوسد .


هنوز هم از خوم می پرسم چرا وزیر دفاع استیضاح نشد ؟؟؟یکی می گفت چند روز پیش مقصر های این حادثه را محکوم کردن . ولی واقعاً مگه فرقی هم می کنه . . .


روایت شیخ سلطنت پور از واقعه!(تولید اشک می کنه بد فرم)

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

چه کسی به چفيه توهین کرد !

ایثار در چفیه خلاصه نمی شود


چه کسی به چفيه توهین کرد !


 


نه می خوام از کی دفاع کنم ، نه قصد بد گویی از کسی را دارم . ولی این که عادت کنیم به زمین و زمان گیر بدیم و از هر چیزی پیراهن عثمان بسازیم اصلاً عادت جالبی نیست . حالا عرض می کنم . . .


چند هفته پیش نحوه لباس پوشیدن چند پسر جوان در میدان ولیعصر نظرم را جلب کرد . لباس هایشان ، لباس های معمولی بود – پیراهن و تی شرت و شلوار جین – اما آنچه باعث تعجب من شد ، چفیه هایی بود که آنها به گردن داشتند. دو نفرشان چفیه سیاه و دو نفر دیگر چفیه سفید . چفیه هایی که مثل شال گردن و نه خیلی سفت و محکم دور گردنشان پیچیده شده بود . راشتس اول تعجب کردم که چرا چفیه ؟ اما بعد لبخند زدم و ته دلم خوشم آمد که خب چرا که نه !


به نظرم اشکالی نداشت چفیه ای که سال های سال بر گردن رزمنده های ایرانی در جبهه های جنگ بود ، حالا گردن جوان هایی باشد که تمامشان مطمئناً آزادی کشورشان را به آن رزمنده ها مدیون هستند و ته دلشان به یاد آنها . آن روز گذشت و در روزهای بعد هم با مواردی مشابه روبرو شدم . البته چفیه بر گردن پسر ها می دیدم تا دختر ها .


اما چند روز پیش خبری را روی بعضی سایت ها دیدم که آنچنان ب نظرم جالب نبود. خبری با این تیتر (( چفیه بر گردن رپر ها !)) . نگارنده خبر این چننی نوشته بود :


 


بازی با نماد های ایثار ؛ چفیه برگردن رپ‌های تهرانی!


به گزارش "جهان" بین جوانان تهرانی به تازگی مد جدیدی با انداختن چفیه برگردن، رواج پیدا کرده است.بنا بر این گزارش این جوانان درحالی که تی­شرتهایی با آرم گروه­های مختلف غربی به تن دارند، با انداختن چفیه بر گردن در خیابانها حرکت می‌کنند.همچنین تعدادی از خوانندگان گروه­های رپ ایرانی در کلیپ­ها و کنسرت­هایشان از چفیه استفاده می­کنند. در این کنسرت­ها و کلیپ­ها معمولاً پسرها از چفیه سفید و دخترها از چفیه مشکی استفاده می­کنند.گفتنی است به تازگی یک شرکت تولید لباس چرم نیز در آگهی‌های خود از یک جوان فشن با چفیه دور گردن استفاده کرده است.این تبلیغ در آخرین شماره یک مجله تازه تاسیس مربوط به ستاره‌های سینما چاپ شده است.


 


خودتان درباره این خبر اظهار نظر کنید ! آنچنان درباره رواج انداختن چفیه بر گردن جوانان صحبت کرده است و چنان با کنار هم گذاشتن لغاتی مانند مد، گروه های غربی  و خوانندگان رپ استفاده کرده است ، گویی قرار است جوانان با همین چفیه ها برای نظام و دولت اسلامی مشکلی به وجود بیاورند.


اما آیا به راستی چنین است ؟ آیا به راستی استفاده جوانان از چفیه در لباس پوشیدنشان بازی با نماد ایثار است ؟ و آیا به راستی ایثار نمادی دارد که بتوان چفیه را نماد ایثار دانست ؟ مگر جوانانی که هشت سال در جبهه ها جلوی توپ و گلوله ایستادند غیر از جوانان همین مرز و بوم بودند ؟


به نظرم باید خوشحال هم باشیم که در این هجوم شبکه های رنگارنگ ماهواره ای و عوض شدن روز به روز مد در عرب که تاثیر مستقیمی بر جوانان داخل کشور دارد ، جوان ایرانی چفیه را از میان هزاران مارک و مد انتخابا کرده است . امیدوارم برخی دوستان ما دیگر سطحی نگری را کنار بگذارند . برادر ایثار در یک تکه پارچه به نام چفیه خلاصه نمی شود .

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

فوتبال فراموش نشدنی!

فوتبال فراموش نشدنی!



این چند روزه اینقدر از این فوتبال – که بعضی وقتا آدم دوست داره بگه لعنتی – خبر های عجیب و باور نکردنی می شنویم که شاید تنها راه فرار از این اخبار خاموش کردن تلویزیون و رادیو باشه . حتی این خیر آخر درباره قطبی و رفتنش بدون هیچ اطلاعی از پرسپولیس و ایران . قطبی که زمانی معروف بود با حرفه ای ترین مربی حاضر در لیگ نیمه حرفه ای ایران ، با رفتنش از پرسپولیس نشان داد که خیلی هم نباید به حرفه ای بودن ایرانی ها دل خوش کرد .



به هرحال و با تمام این حرف و حدیث ها نمی شود 8 آذر را جدا از فوتبال ایرانی دانست . روزی که به قول یک خبرنگار فرانسوی کره زمین برای چند لحظه سبک تر شد . آن هم به خاطر برد ایران در بازی با استرالیا و رفتن ایران به جام جهانی بعد از 20 سال . ایرانی ها همه با هم از جا پریدند .


مطمئنم اونایی که حتی از فوتبال متنفر هستند این بازی را دیدند و خاطره آن روز فراموش نشدنی ایران را به یاد دارند. مردم خوشحال و خیابان های شلوغ و صدای بوق ماشین ها ...


8 آذر 1376 ، خداداد عزیزی ، کریم باقری ، بوسنیچ (دروازه بان خوش تیپ استرالیا) ، ویرا ( مربی برزیلی ایران و تصویری از او که بعد از گل ایران سیگاری که به زمین انداخته بود را برداشت و شروع کرد به کشیدن ) ، خنده های عابدزاده در بدترین شرایط روحی تیم و فریاد های جواد خیابانی و . . . تصویر هایی هستند که با فوتبال ایران گره خورده اند .


نکته : 8 آذر دومین روز سال 1376 بود که مردم خیلی خوشحال بودند . روز اول دوم خرداد بود . روزی که خاتمی رییس جمهور شد .

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

بعد از دو هفته ؛


چلچراغ منتشر شد !


(شب چله چلچراغ ، آخرین تلاش برای حضور خاتمی)


 


گویا مشکلات هفته نامه چلچراغ – که گویا مالی بوده – مرتفع شده است و روز شنبه شاهد انتشار و قرار گرفتن این هفته نامه پر طرفدار بر دکه های روزنامه فروشی بودیم . طبق معمول هیچ یک از نویسنده های چلچراغ هیچ توضیحی درباره این تعطیلی دوهفته ای ننوشته اند و تنها عموزاده خلیلی ( مدیر مسئول ) در صفحه های ابتدایی با اشاره به این تاخیر دوهفته ای از خوانندگان – که گویا همه پرو پا قرص هستند – دلجویی کرده است .


دیگر موضوع جالب توجه بعد از این دو هفته تعطیلی آگهی جشن شب چله چلچراغ است که در یکی از صفحات داخلی گنجانده شده است . اگر چلچراغی ها موفق شوند بار دیگر سید محمد خاتمی را مهمان جشن شب چله خود کنند ، باید گفت این شب چله آخرین تلاش جدی اصلاح طلبان برای راضی کردن خاتمی برای حضور در انتخابات ریاست جمهور سال آینده است .


به هر حال از این که چلچراغ دوباره چاپ می شود باید خوشحال بود و امیدوار به این که شاید همین جوان های نسل سومی بتوانند خاتمی را به عنوان آخرین امید زنده ماندن اصلاحات به صحنه انتخابات دعوت کنند .


 

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

تموم شد چلچراغ؟!


تموم شد چلچراغ؟!


(آیا چلچراغ تعطیل شد؟ )


 



 



فکر می کنم این خبر عجیب ترین و ناراخت کننده ترین خبری بود که در عرصه مطبوعات شنیده ام . چلچراغ تعطیل شد !


چند روز پیش یکی از دوستان که رابطه ای نزدیک با هفته نامه چلچراغ دارد این خبر را به گوش من رساند. می گفت که عموزاده خلیلی به دلیل برخی مشکلات که گویا ریشه در مسائل مالی دارد قصد دارد همکاری خود را با پشتیبان مالی این هفته نامه قطع و انتشار چلچراغ را بعد از نزدیک به هفت سال متوقف کند . این موضوع تا به آنجا جدی بود که به گفته همین دوست عزیز نویسندگان قدیمی - بخوانید پیش کسوت - چلچراغ که به دلیل مشغله های مختلف حرفه ای و غیر حرفه ای ، سالی به دوازده ماه به دفتر مجله نمی آمدند ، این روزها هر روز و هر ساعت آنجا هستند و پیگیر اتفاقات پیش رو . اگرچه باور کردن این موضوع غیر قابل باور سخت بود اما پرس و جو های من در همان روز از دیگر بچه های روزنامه نگار و چلچراغی نشان از صحت نسبی این خبر می داد .



همچنین برای دریافت اطلاعات دقیق با شهره شهرابی - خبرنگار نفوذی - چلچراغ هم تماس گرفتم که او هم این موضوع را تائید کرد با این فرق که گفت : (( قرار نیست برای همیشه بسته باشم ، چلچراغ احتمالاً برای چند هفته منتشر نمی شود ، اما بعد از این چند هفته حتماً منتشر خواهد شد )). اگر چه این خبر شیما شهرابی تا حدودی امیدوار کننده بود ، اما کافی بود چلچراغ این هفته را ورق بزنید تا خودتان مطالب پر از ناله نویسندگان را بخوانید . آنوقت خودتان موضوع را متوجه می شوید . و آخرین تیتر چلچراغ : بهترین سال های عمر ما



شنبه بد


شنبه چلچراغ




نه خبر تعطیل شدن روزنامه شرق - آن هم برای سومین بار - و نه خبر تعطیلی خودخواسته رزنامه انتخاب که به قولی آخرین نسیم مطبوعات آزاد در رسانه های کشور بود اینقدر شوک آور و عجیب و ناراخت کننده نبود . حداقل برای کسانی مثل من که از شماره اول یا دوم همراه این هفته نامه بودند . هفته نامه ای که نسل ما را نسل سوم خواند و گفت که که هستیم و چه می خواهیم . به دغدغه های نسل سوم پرداخت و ترجیه داد به جای استفاده از مطالب تحلیلی و بسیار حرفه ای (البته از نظر علم روزنامه نگاری )، ساده نگاری را در دستور کار قرار دهد تا همه حرفش را بفهمند و آن را از خودشان بدانند . و این طور شد .


همچون در یک آئینه ، محرمانه چلچراغ ، روزی روزگاری ایران ، برخورد نزدیک از نوع سوم ، شب نشینی در جهنم ، ساندویچ و دست نوشته های یک کودک فهیم و ... ستون ها و صفحه هایی بودند که خوانندگان چلچراغ آنها را نه تنها خواندند ، که به راستی با آنها زندگی کردند . 40 عدد مقدس بچه های چلچراغی بود و هیچ گاه جشن سالگرد نگرفت که شب چله بود و هندوانه و در این اواخر خاتمی . . .


تعطیلی چلچراغ ، آن هم به صورت خود خواسته بطور حتم در این شرایط مطبوعات کشور خبر خوبی نیست ، نه برای آنها که با هر خط از نوشته های آن هفته نامه خاطره دارند و نه برای آنها که انتشار چلچراغ را سوسول بازی دوم خردادی ها می دانند .


۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

نصفه پر سريال حضرت يوسف را ببينيد !

نصفه پر سريال حضرت يوسف را ببينيد !


 



 


نمی دانم چرا ما ایرانی ها عادت به ایراد گرفتن از زمین و زمان داریم . یعنی یادمان داده اند بیشتر از این که نصفه پر لیوان را ببینیم ، توجهمان به نیمه خالی لیوان جلب می شود و فوری می گوییم : چرا نصف لیوان خالیست .


حالا این جریان درباره سریال یوسف پیامبر(ع) اتفاق افتاده است . از روز اولی که پخش این سریال شروع شد جماعت منتقد و به اصطلاح منتقد شروع کردند به ایراد گرفتن و عیب گذاشتن بر سکانس به سکانس این سریال . برخی هم افتادند به جان نویسنده های آن که اصل داستان حضرت یوسف به درستی بیان نشده است و نتوانسته اید این سریال را مطابق روایات قرآن درست کنید .


البته من منکر این موضوع نیستم که این سریال با توجه هزینه های هنگفتی که صرف آن شده است ، از ضعف های فراوان و بعضاً ملموسی رنج می برد ، اما این موضوع را نیز نمی پذیرم که افراد مختلف اظهار نظرهای بعضاً توهین آمیز خود را به نام نظرهای منتقدانه از طریق رسانه های مکتوب و غیر مکتوب منتشر کنند. به عقیده من – که تنها به عنوان مخاطب نظر می دهم و عنوان دیگری – این سریال با تمام ضعف های خود توانسته است توجه بسیاری از مخاطبان تلویزیون را جلب کند و ساعت 10 تا 11 جمعه شب تعداد بسیاری را روبروی جعبه جادویی میخکوب کند .


دکور این سریال با توجه به تمام کمبود های حرفه ای ما در ایران خوب طراحی و ساخته شده است . همچنین لباس های استفاده شده در این سریال هم با توجه به همان کمبود ها در نوع خود جالب از آب در آمده اند .


توجه داشته باشید که بطور حتم طراحان لباس و چهره پردازان سریال حضرت یوسف بیشتر از من و شما در کارشان حرفه ای هستند و می دانند که مصریان چند هزار سال پیش از میلاد مسیح چگونه لباس می پوشیدند و از چه آرایش هایی استفاده می کردند ، اما آیا می توانستند چنان لباس ها و آرایش هایی را به کار ببرند .


نتیجه اش هم می شود صحنه ای که زلیخا پیراهن یوسف را از پشت پاره می کند ، که بیننده از این که یوسف چند پیراهن را روی هم پوشیده است به خنده بیافتد .


 



 


بهتر است بعضی از دوستان به جای این که به موز خوردن مصری ها در سریال ایراد بگيرند که آن زمان موز نبوده و چه و چه ، منتظر باشند تا حداقل این سریال به پایان برسد و بعد بحث های کارشناسی راه بیاندازند . در این مملکت کارشناس هم که فراوان است .


مهم این است که اکنون زمان ایراد گرفتن از سریال در حال پخش نیست ، الان باید به این موضوع فکر کرد که ساخت چنین پروژه عظیمی چرا به کارگرادانی کاردان تر از جناب آقای سلحشور سپرده نشد و چرا در ساخت این سریال از افراد متخصص تری استفاده نشد .


اين طور كه پيداست اين سريال كه در طول مدت 10سال ساخته شده است ،‌ نزديك يك سال مهمان خانه هاي مان خواهد بود ،‌پس خواهش می کنم ایراد نگیرید ، طعنه نزنید و فقط نگاه کنید ،‌شاید شما هم خوشتان بیاید .


 


پي نوشت :‌ در حضرت یوسف 180 بازیگر بازی می‌کنند که محمود پاک‌نیت، کتایون ریاحی، فرشته سرابندی، جعفر دهقان، فرامرز مهرجو، زهرا سعیدی، مریم بخشی، سودابه علیپور، کورش زارعی و ... از آن جمله‌اند. مجید میرفخرایی مدیر هنری، مرحوم رسول احدی مدیر فیلمبرداری، فرهاد علیزاده آهی طراح صحنه و سعید ملکان طراح چهره‌پردازی با پروژه همکاری کردند. رضا استادي – از منتقدان خوب سينما و تلويزيون – هم در دوره اي به عنوان رييس روابط عمومي با اين پروژه همكاري داشته است .(پس حتماً اين سريال را بايد ديد)

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

فرود اجباري هواپيماي آمريكايي يا


 شاهكار خبرگزاري  فارس !



اصولا" خبرگزاري فارس از قديم الايام معروف به ژانگولر بازي هاي خاصي در كار خبر رساني بوده ،‌كه البته بسياري اين موضوع را به دليل نزديكي سران اين به اصطلاح خبرگزاري به دوتمردان عزيز مي دانند .


به همين واسطه هم تاكنون شاهد انتشار خبر هايي بر خروجي اين خبرگزاري بوديم كه شايد هيچ منبع خبري ديگري جرات انتشار آن را نداشته باشد . حتما" ‌شما هم انتشار  مصاحبه شرق با يك شاعر و نويسنده مشكل دار را كه به تعطيلياين روزنامه انجاميد را در خبرگزاري فارس به ياد داريد .


خبر فرود يك هواپيماي ((آمريكايي)) در ايران هم يكي از اين شاهكارهاي خبرگزاري فارس بود كه بررسيها نشان داده بود كه اين خبرگزاري با استفاده از همان رانت هاي معروف چنين خبري را منتشر كرده است . البته اشاره به اين موضوع كه مقامات ارتش از انتشار اين خبر دل خوشي ندارند قابل ذكر است .


گزارش ابتكار از  فرود هماپيماي ناتو يا به قول فارس (( هواپيماي آمريكايي))


يک فروند هواپيماي فالکون آمريکايي که به صورت غيرمجاز وارد حريم هوايي ايران شده بود توسط جنگنده هاي ايراني مجبور به فرود شد. هواپيماي مذکور متعلق به ناتو و حامل نظامياني از مليت هاي مختلف همچون مجارستان بودهاست که از مسير ترکيه به سمت پايگاه هاي ناتو درافغانستان در پرواز بوده است.اين در حالي است که برخي منابع خبري ( فارس) گزارش داده اند که يک هواپيماي فالکون آمريکايي که به صورت غير مجاز و بدون توجه به تذکر ماموران نيروي هوايي ايران از سمت ترکيه وارد حريم هوايي کشورمان شده بود در حالي که تلاش داشت تا در سطح پايين و خارج از ديد رادار به حرکت خود ادامه دهد، با هشياري و بيداري مدافعان آسمان ايران اسلامي، مورد شناسايي قرار گرفت و جنگنده هاي ايراني با رهگيري اين هواپيما، آن را به سمت يکي از فرودگاه هاي کشور هدايت کرده و در اين فرودگاه مجبور به فرود کردند.


 


متن کامل در ادامه مطلب !!!


۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

حضور موفق گروه کیوسک در بن آلمان


 


كيوسك


 


با "آدم معمولی" شروع کردند، با "عشق سرعت" به بیشترین حد محبوبیت رسیدند و حالا خیلی‌ها چشم به‌راه آلبوم جدیدشان "باغ وحش جهانی" هستند. صحبت از گروه پر طرفدار کیوسک است که در شهر بن و در بین هوادارانش به روی صحنه رفت.


از چند هفته، پیش اگر گذر ایرانیانی که در شهر بن زندگی می کنند به سالن کنسرت هارمونی می افتاد، بین تمام پوسترهای تبلیغاتی که بر در و دیوار این سالن کوچک و دنج زده اند، یکی از آنها بیشتر از همه توجهشان را جلب می کرد: پوستری نارنجی رنگ که پایین در گوشه سمت راستش تصویر یک  ماشین نوستالژیک ایرانی به چشم می خورد: یک پیکان در حال سرعت!                                                                                         


نوشته فارسی پوستر خبر از اجرای کنسرت یک گروه محبوب راک ایرانی را برای اولین بار در اروپا می داد، گروه کیوسک که به دنبال حضور در جشنواره موسیقی شرقی در شهر اوسنابروک، دیشب در سالن هارمونی شهر بن به روی صحنه رفت.


آهنگ درخواستی!


درابتدای کنسرت، اگر کسی وارد سالن می شد، با دیدن جمعیت چسبیده به صندلی، شاید گمان می کرد که در این مکان یک فیلم به همراه صدای بلند موسیقی به نمایش گذاشته شده، زیرا که تنها چند دختر و پسر جوان را در کنار سن می شد دید که همراه با آرش سبحانی ترانه های کیوسک را می خواندند.


اما شور و هیجان و طنین تشویق‌های طرفداران، کم کم دیگران را هم به سمت سن کشاند. از اجرای آهنگ سوم به بعد بود که انگار یخ جمعیت آب شد و از هر طرف صدای فریاد آهنگ های درخواستی را می شنیدید. در بین این فریادها هم یک اسم از همان ابتدا بیشتر از همه به گوش می رسید، آهنگی که به محض نواخته شدن سالن را به سر حد انفجار رساند:  بی تربیت از آلبوم عشق سرعت که تماشاگران هم در تکمیل قسمتهای ناتمام آن سخاوتمندانه کمک کردند!


نکته قابل توجه در کنسرت کیوسک، حضور تماشاگران آلمانی در بین جمعیت بود. برای همین هم در گوشه و کنار سالن می شد ایرانی‌هایی را دید که سخت مشغول ترجمه متن ترانه ها برای همراهان آلمانی‌شان بودند.


هر چند که در زبان آلمانی پیدا کردن یک معادل برای "پیتزای قرمه سبزی" کار آسانی نیست!


بعد از تمام شدن آخرین قطعه، خیلی ها به سمت میز کوچکی رفتند که سی دی ها و تی شرت کیوسک را برای فروش گذاشته بودند. عکس‌هایی بود که این‌طرف و آن‌طرف با اعضای گروه انداخته میشد و بازار امضا گرفتن هم به شدت داغ بود  


آلبوم جدید کیوسک در راه است


به سراغ آرمین مستعد نوازنده بیس گروه رفتم که در دو کنسرت آلمان، کیوسک را همراهی کرد. از او پرسیدم که کدام لحظه از اجرا بیشتر از همه چسبید: « همین که با گروه کیوسک همراهی می کنم، خودش به اندازه کافی چسبناک هست!» و آهنگ مورد علاقه: « آخرین آهنگی بود که ...اسمش هم یادم رفت....تو کجایی و کفش مسلما ..چون کفش هم فانکی است و در واقع بیس تمام مدت یک پترنی را می زند.»


 آرش سبحانی، آرمین مستعد و بابک خیاوچی آرش سبحانی، خواننده گروه را در حالی پیدا کردم که داشت روی  پوستر کنسرت را برای یکی از هوادارانش امضا می کرد: « درجه یک ..عالی، بیشتر از آن چیزی که فکر می کردم خودم حال کردم. من فکر نمی کردم که این قدر روی سن انرژی بگیرم. مردم یواش یواش یخشان باز شد، اما وقتی که یخشان باز شد، دیگر خیلی زود گذشت.»  


از شهروز مولایی نوازنده " درامز" هم نظرش را درباره اجرا پرسیدم : « کنسرت خیلی خوب بود. اصلا باورم نمی شد که اینقدر انرژی مثبت بگیرم. شاید خیلی معدود شهرهایی بود که من انرژی مثبت گرفته بودم.»


و اردلان پایور نوازنده کیبورد هم هر چند از اجرا بسیار راضی به نظر می رسید، اما با این حال به نظرش یک اشکال کوچک هم وجود داشت: « عالی بود. خیلی حال داد . ما که خودمان خیلی حال کردیم. امیدوارم که برای بقیه هم همینطور باشد. اوسنابروک من خودم صداها را روی سن خیلی بهتر می شنیدم . اینجا یک ذره از آن نظر سخت‌تر بود برایم، اما فکر می کنم که جمعیت به یک اندازه حال کردند.»


بابک خیاوچی نوازنده گیتار را در بیرون از سالن و در حال  صحبت با چند نفر از ایرانی‌ها پیدا می کنم: « به خدا ایرانی‌هایی که ما در آلمان دیدیم، شاید یکی از پر انرژی ترین و فرهنگ‌ دوست‌ترین ایرانی‌هایی هستند که تا حالا جلویشان کنسرت دادیم.»


دویچه وله

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

در همسایگی ذاغه مهمات و مین ها !

در همسایگی ذاغه مهمات و مین ها !


 


 


این عکس ها متعلق به شهرکی است به نام اندیشه که در شهرستان میانه استان آذربایجان شرقی قرار دارد. همان گونه که در تصاویر پیداست ، این شهرک تازه ساخت در نزدیکی مناطق نظامی و ذاغه مهمات ارتش ساخته شده است و هنوز معلوم نیست مسئولا محترم این شهرستان چرا با علم به این موضوع اقدام به ساخت چنین شهرکی در نزدیکی یک منطقه نظامی کرده اند و جان بسیاری از مردم و غیر نظامی ها را در معرض خطر قرار داده اند .


 برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید ....


۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

این است معجزه فیلم سازی ایرانی !


این است معجزه فیلم سازی ایرانی !


آخرش را دیدید ؟ این بود ! به قول بچه ها گفتنی آخرت فیلم سازی و سریال سازی ایران همین بود که دیدید ! ترانه مادری که چند یک ماه و اندی ( نه اون اندی . . . ) ملت را گذاشته بود سر کار تمام شد تا کماکن مطمئن باشیم ، نه قیافمون به فیلم ساختن می خوره نه توانایی اش را داریم ، حال چه از نظر تکنیک و چه از لحاظ امکانات . اگرچه قبل از این هم سریالی مثل نرگس با تمام طرفداران سینه چاکش نشان داده بود که . . .


با تمام احترامی که برای فیلمنامه نویسان ایرانی قائلم باید به این حقیقت اشاره کنم که فیلمنامه نویسان ما این روزها دیگر به دنبال آفرینش تصویری ویژه در فیلمنامه های خود نیستند و ترجیح می دهند با استفاده از همان درون مایه های فیلمفارسی تنها مخاطب را به تماشای فیلم و سریال تشویق کنند. کسی در پی اتفاق خاصی نیست ، عادت کرده اند و مردم را عادت داده اند داستان ها سطحی باشد و معمولی ، بدون هیچ اتفاق چشم گیری که حداقل بیننده را راضی روبروی جعبه جادویی نگه دارند . نه آنکه بیننده از دیدن فیلم و سریال خوشش نیاید که حقیقتاً این طور نیست ، ولی آیا هیچ یک از ما در هنگام دیدن سریالی مانند ترانه مادری ، به غیر از نگرانی و دل شوره که ریشه در سادگی اغراق شده پویا نظری داشت ، احساس دیگری هم داشتیم ؟ یا اینکه تنها نگران بودیم که خانم ادیب در قسمت بعد چه جوابی به پویا می دهد و نقشه جدید فرخ برای شکر آب کردن روابط خانواده چیست؟


اگر چه در این میان نمی توان بازی های بازیگرانی چون هما روستا و بعضاً دانیال حکیمی را نادیده گرفت . چنان که حضور خانم روستا در یک صحنه کافی بود تا بازی چشمگیر ایشان توجه تمام تماشاگران را به خود جلب کند و میدان دار آن صحنه باشد .


اما با خروج مادر بزرگ از داستان ، تنها دلمان خوش بود به بدجنسی های فرخ (دانیال حکیمی) که البته اغراق بیش از پیش نویسنده بر این بدجنسی ها ، برخی سکانس ها را برای بیننده غیر قابل باور می کرد .


البته نباید ظهور دو بازیگر جدید (نمی گویم پدید ، چون نبودند ) در این سریال را نادیده گرفت ، که حضور همین دو نفر (مخصوصاً بهرام ) در بعضی از قسمت ها گارگردان و نویسنده را از تکرار نجات می داد .


به هرحال ترانه مادی به بدترین و همچنین گنگ ترین شکل ممکن به پایان رسید تا آخرش چیزی برای بیننده باقی نماند به جز بعضی گونه های خیس دختر های دبیرستانی و طرفداران یانگوم ، آن هم به دلیل این که سرگرمی هرشب شان تمام شد .


بچه ها واقعیت را فهمیدند ! با آغوش باز به خانواده هایشان برگشتند ! لیلا با پدرش به خارج نرفت !( از اول سریال برای رفتن زمین و آسمان را به هم دوخته بود ) ! فرخ (بدمن ماجرا) متحول شده و به زندگی برگشت !بابای لیلا بدبخت شد . خلاصه کنم : زندگی شیرین شد بد فرم تا جماعت دم ماه رمضان حال کافی را استعمال کنند !!!

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

کدام افتخار ملی ؟

کدام افتخار ملی ؟ بخوانید : « من با تو خوشم . . . »


 


 



 


کدام امید و آرزو ، کدام افتخار ؟ با هزار و یک تیتر رنگارنگ دلمان را خوش کرده بودیم که با موفقیت ورزشکارانمان در مسابقات مقدماتی المپیک و راهیابی به این نبردگاه بزرگ ورزشی ، حالا دیگر کار راحت شده و باید منتظر مدال های رنگا رنگ باشیم که به گردن تک تک اعضای کاروان ورزشی کشورمان آویزان است و خود نمایی می کند.


منتظر بودیم در این یک ماه رقابت های المپیک حد اقل چند باری سرود ملی ایران را از بلند گو های کوچک تلویزیون هایمان گوش دهیم و با افراشته شدن پرچم سه رنگ ایران  از افتخار چشمانمان تر شود . می خواستیم گوشمان را عادت بدهیم به سرود « ورزشکاران ، دلاوران ، نام آوران » که حداقل چند روزی یکبار پخش شود و ما هم صدا و سیما را دست بیاندازیم که « ای بابا ، اینها بهتر از این سورد برای پخش کردن ندارند ؟!» و فقط خدا می داند که چقدر از شنیدنش خوشحال می شدیم و ...


احسان حدادی ، حمید سوریان ، محمد رضا رودکی و ... تمام امید های ما بودند برای مدال طلا ، قبل از رفتن با افتخار وعده گردن آویز طلا را به ملت ایران می دادند ، اما . . .


حمید سوریان حتی بین سه نفر اول هم قرار نگرفت . محمد رضا رودکی که به امید طلا رفته بود و بعد از مسابقاتش چشم امید به مدال نقره اش بسته بودیم ، در حساس ترين مسابقه اش با ضربه فني از جودوكار نچندان سر شناس كوبایی باخت تا پنجم شود . احسان حدادی هم که گل سرسبد کاروان اعضامی ایران بود در در دور مقدماتی مسابقات پرتاب دیسک حتی حد نصاب لازم هم نرسید و از دور رقابتها حذف شد.


حدادی که در دو پرتاب خود نتوانسته بود حد نصاب رکوردهای قبلی اش را تکرار کند، در پرتاب سوم دستش را گرفت تا بگوید مصدوم است و می تواند فقط هفدهم شود .


خرده نمی گیریم ، یعنی الان دیگر وقت خرده گرفتن و گله کردن از این کاروان شکست خورده نیست ، اما بی اعتنا هم نمی توان بود . نمی توان به جناب آقای علی آبادی ، رییس ورزش ایران – که تا پیش از این سمت ، هیچ ارتباطی به ورزش نداشت – خرده نگرفت و باز خواستش نکرد که فلانی این بود موفقیتی که از آن دم می زدی، این بود افتخار ایران و ایرانی .


گویی تنها رضا زاده می دانست در این آشفته بازار چه خبر است که پیش از هر اتفاقی کنار کشید و انصراف داد تا خاطره بلند کردن وزنه های چند صد کیلویی بدون خدشه در ذهن مردم هک شود ، وگرنه بهانه ای مثل بیماری آن هم تنها یک هفته مانده به رقابت های المپیک . . . انتظار ندارید که مردم به این راحتی ها باورشان شود !!!


اما در این موضوع هرقدر هم درد آور ، شاید بتوان یک روزنه امید پیدا کرد ، این که با شکست بی سابقه کاروان ورزشی ایران دیگر نمی توان به این ورزشکاران گفت «ورزشکار ملی» و به آنها خرده گرفت که : شما اسطوره های ملی جوانان این مرزو بوم هستید و نباید با ژست های آنچنانی عکستان روی بیلبود های تبلیغاتی چاپ شود و یا در آگهی تلویزیونی فلان بنگاه املاک در فلان کشور عربی بازی کنید .


دلمان را خوش می کنیم به قهرمانی در کاپ ال جی – یا همان مسابقات غرب آسیا و پیروزی بر اردن و سوریه و دیگر کشور های ریزه میزه عربی و می خوانیم «من با توخوشم ، تو خوشی با دل من » تا هم دل مردم نشکند و هم صدای جناب سرمربی بیش از پیش برای منتقدان و خبرنگاران  بلند شود .


نمی دانم بعد از این می توان امید داشت به هادی ساعی ، یا باید بعد از شکست او هم ناراحت باشیم که چرا یوسف کرمی را نفرستادیم . . .


 


 


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه


درد سر خوب


 



طرح از توکا نیستانی


 


همیشه از خودم می پرسم که چرا روزنامه نگاری ؟ چرا خبرنگاری؟ مگر حرفه و کار دیگری نبود که من به آن علاقه مند شوم. این همه رشته های دانشگاهی و غیر دانشگاهی که هر کدام خیلی بیشتر از اینی که من دنبالش هستم کارایی و حتی در آمد دارد . پس چرا من که تمان دوران کودکی و نوجوانی ام را با وسایل برقی و برق سر و کله زدم و حتی دوره های مختلفی هم در این زمینه دیدم ، حالا باید . . .


به عقیده بسیاری ، روزنامه و روزنامه نگاری در کشور عزیز ما هیچ گاه نتوانست به عنوان حرفه ای برای افراد در مسیر حرفه ای راه خود را ادامه دهد ، چه در ابتدای ظهوراین پدیده در زمان امیبر کبیر که هیچ کس در ایران ذهنیت خاصی از مطبوعات و اطلاع رسانی  نداشت ، چه در دوران مشروطه که به ضن برخی از دوران آزادی مطبوعات ایران بود و چه در دوران دولت اصلاحات که به گفته بسیاری از اساتید این حرفه ، قله آزادی مطبوعات در ایران بود. حتی در هم اکنون و در دوران دولت مهر ورز احمدی نژاد که بسیار از آزادی رسانه ها و تعامل با مطبوعات دم می زند .


اما آیا براستی با توجه به چنین وضعیت نا بسامانی باید به آینده مطبوعات ، روزنامه نگاری و اطلاع رسانی امید داشت و برای بهبود وضعیت تلاش کرد یا همچون بسیاری در کنجی خزید و منتظر بود که هر چه بادا باد. . .


اهالی مطبوعات (اهالی مطبوعات را چنین جداگانه خطاب می کنم ، چون آنان که در رسانه ملی به خبرنگاری مشغولند ، وضعیتشان با تمام همکاران مطبوعاتی شان متفاوت است و اگر چه هستند کسانی که از مطبوعاتی چون کیهان با به عرصه خبرنگاری گذاشته اند و با راه یافتن به رسانه ملی ، حال رویای نگارش خبر در پاریس در سر می پرورانند ) در این چندین سال که روزنامه نگاری ایران در برخی مواقع شانه به شانه روزنامه نگاری حرفه ای می زند ، همیشه با چند مشکل اساسی دست و پنجه نرم کرده اند . مسائلی چون نبود امیت شغلی ، نداشتن پشتوانه در دولت حاکم  ، درد نان و شاید صد ها مشکل مهم دیگر . اما هیچگاه نتوانسته اند با سانسور های خبری کنار بیایند ، هیچگاه نتوانسته اند تنها نظاره گر مشکلات و ضعف ها باشند و دم نزنند و هیچ وقت از کنار نا بسامانی بی اعتنا عبور کنند . آنان که دیدند و نوشتند ، پایان را خوش نیافتند ، اما خیالشان آسوده بود از این که بی اعتنا نبودند . از کار بی کار شدن حتی در مدت زمانی خیلی کوتاه شاید خیلی سخت باشد ، اما سکوت غیر قابل تحمل است .


همکاران عزیز روزتان مبارک .


 


 


 

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

زیر زمینی ها در دبی


زیر زمینی ها در دبی


 


 



 


 


۱۵ خواننده زيرزمينی،  در  ۱۵ ماه  اوت و به مناسبت تعطيلات نيمه شعبان، بزرگترين کنسرت خواننده های زير زمينی ايران را در دبی به روی صحنه خواهند برد.


 


اردلان طعمه ۲۰ ساله، رضايا  ۲۱ ساله، آرمين معروف به fm۲۲ساله و ۱۲ خواننده جوان ديگر که ترانه های آنها طرفداران پر شماری در ايران امروز دارد، از ۱۵ روز قبل از شروع  اينبرنامه به دبی آمده اندتا شانس اولين کنسرت رو زمينی عمر خود را در فضايی به دور از تنش از دست ندهند.


 


امير شجاعی، مسئول برگزاری اين کنسرت که خود نيز جوانی ۲۶ ساله است به استقبال مردم و به ويژه جوانان ايرانی از خواننده های زير زمينی اشاره می کند و می گويد: «نسل امروز ما بويژه در داخل کشور، موسيقی توليد شده توسط خواننده های داخل ايران را بيشتر می فهمند تا انواع ديگر موسيقی را. اين ها به زبان روز مردم بيشتر آشنا هستند و بهتر می دانند که چگونه با مخاطبشان ارتباط  برقرار کنند.»


 


شجاعی می گويد: «نگاه نکنيد که اين افراد اين قدر جوان هستند و بعضی از آنها فقط ۱۸ سال دارند، به حاصل کارشان نگاه کنيد. الان در تهران و شهرستان ها بيشتر جوان ها در داخل ماشين های خود چند سی دی از اين خواننده ها دارند و موسيقی اين افراد را خيلی دوست دارند.»


 


مسئول برگزاری کنسرت گروه زير زمينی ها می افزايد: «برنامه ما جمعه شب، ۱۵ اوت، در سالن سرپوشيده مرکز تجارت جهانی دبی که يکی از مجلل ترين  سالن های دبی با شش هزار نفر گنجايش است برگزار خواهد شد و با توجه به قيمت ارزان بليت و تنوع برنامه، فکر می کنم همه بليت ها فروخته شود.»


 


بخشی از عواید کنسرت برای امور خيريه


 


در  آگهی تبليغاتی اين برنامه  آمده است که پنج خواننده رپ، پنج خواننده R'n'B يا «ريتم و بلوز»  و پنج خواننده پاپ در اين کنسرت ترانه های خود را اجرا خواهند کرد و بخشی از عوايد اين برنامه  به خانه هنر بم تعلق خواهد گرفت.


 


اردلان، (طعمه) يکی از  خواننده های ۲۰ ساله اين کنسرت است، که با وجود محدوديت ها در داخل کشور، شهرتی برای خود دست و پا کرده است و ترانه های معروفی دارد. وی می گويد: «من و بقيه بچه ها تصميم گرفتيم که ۱۰ هزار دلار از دستمزد اولين کنسرت خودمان را جمع کنيم و بدهيم به خانه هنر بم. فکر می کنم راه دوری نمی رود.»


 


آرمين ( fm 2) يکی ديگر از خواننده های زيرزمينی پرطرفدار در باره اولين اجرای کنسرت در خارج از مرز می گويد: من  از اينکه می توانم برای اولين بار در دبی برای مردم به روی صحنه بروم خيلی خوشحالم. ما تجربه خواندن در يک  کنسرت را نداريم و اين چند روز که تا زمان برگزاری برنامه باقی مانده است، بکوب تمرين می کنيم تا بتوانيم اجرای خوبی داشته باشيم.»


 


رضايا هم در اين کنسرت به روی صحنه خواهد رفت. سبک و اجراهای مشترک اين خواننده با شماری از زيرزمينی های ايران، که به واقع ترکيبی از رپ و پاپ است، طرفداران فراوانی در بين طرفداران موسيقی ايرانی پيدا کرده است.


 


اين خواننده ۲۱ ساله  درباره سبک کارش می گويد: من فکر می کنم که مردم  ما، چندان ميانه خوبی با بعضی از واژه های رکيکی که در بعضی از ترانه های رپ شنيده می شوند ندارند و همين طور ما نبايد دقيقا همان چيزی را که به عنوان رپ از کشورهای ديگر آمده است را درصد تقليد کنيم.»


 


وی می افزايد: «ما می توانيم يک رپ فارسی بخوانيم. منظورم اين است که هنر در جامعه ما بايد صيقل داده شود و ايرانی شود، نه اين که کورکورانه هر چيزی را که ديديم کپی کنيم.» 


 


 


فهرست خوانندگان حاضر در کنسرت زیر زمینی های ایران در دبی 


 


۱. شروين


 


۲. حسين تهی


 


۳. مسيح


 


۴. آرش AP


 


۵. آرمين 2 fm


 


۶. دانوب


 


۷. ياسر


 


۸. اردلان طعمه


 


۹. سعيد مدرس


 


۱۰. مهدی اسدی


 


۱۱. ساميار


 


۱۲. دريا ولی لو


 


۱۳. امير شهريار


 


۱۴. اشکان


 


۱۵. رضايا


 

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

باید به انتظار انتشار مجدد همشهری عصر باشیم ؟

باید به انتظار انتشار مجدد همشهری عصر باشیم ؟


 


خبر تعطیل شدن یک روزنامه هیچ وقت خوشایند نیست . بعد از تهران امروز و بیکار شدن تحریریه حدود 200 نفره اش ، می رفت که تحریریه نو پای همشهری عصر هم به سر نوشت تهران امروز دچار شود ، که خوشبختانه این چنین نشد و حضور حسین انتظامی  - مدیر مسئول پیشین موسسه همشهری – در هیات نظارت تا حدود بسیاری به ادامه کار همکاران روزنامه نگار همشهری کمک کرد .


اگر چه ایرنا با انتشار خبر توقیف همشهری ، حدود یک ماه پس از لغو امتیاز تهران امروز ، می رفت تا جامعه مطبوعات ایران را بار دیگر با یک شوک مواجه کند ، اما تنها ساعاتی بعد معلوم شد که تعطیلی همشهری عصر توافقی است و مدت دار !


ایرنا خبرگزاری رسمی دولت که عصر جمعه اعلام کرد که روزنامه «همشهری عصر» با رای هیات نظارت بر مطبوعات توقیف شده است. ایرنا در خبر خود دلیل توقیف روزنامه همشهری عصر را «نشر مطالب خلاف واقع و خبرهای نادرست با هدف ایجاد نابسامانی در وضعیت اقتصادی کشور » دانسته و در عین حال یادآور شده بود که «هیات نظارت بر مطبوعات برای انتشار همشهری نوبت عصر مجوز صادر نکرده است».


اما تنها ساعاتی پس از انتشار این خبر علی اصغر محکی مدیر مسئول روزنامه همشهری این خبر را تکذیب کرد و گفت: «انتشار چنین خبر خالی از صحت و بدون منبع از سوی یک خبرگزاری معتبر جای بسی تعجب دارد. ما روزنامه‌ای به نام روزنامه همشهری عصر نداریم. ما یک روزنامه همشهری داریم که چاپهای مختلفی برای نقاط مختلف کشور دارد و یک چاپ آن هم ظهرها منتشر می شود. طبعا اگر قرار باشد در این زمینه توقیفی صورت گیرد متوجه کلیت روزنامه همشهری خواهد بود که چنین چیزی اتفاق نیفتاده و روزنامه همشهری فردا منتشر خواهد شد».


محکی البته تایید کرد که روزنامه همشهری عصر از روز شنبه منتشر نخواهد شد؛ اما درباره علت آن گفت: ما در حال حاضر برای ایجاد تحریریه جدید جهت روزنامه همشهری عصر مشغول اسباب کشی به مکانی جدید هستیم و بنابراین به محض اتمام امور مربوط به این مسئله روزنامه همشهری در نوبت عصر نیز به اقتضای جامعه منتشر خواهد شد.


اما این پایان و تمام ماجرا نبود . بر اساس برخی شنیده ها  قرار بر این بوده که بعد از توقیف تهران امروز و همشهری عصر ، هیات نظارت محترم به سراغ موسسه همشهری برود و به نوعی جناب قالیباف را به طور کل از زمین بازی بیرون کند که گویا رایزنی های برخی نزدیکان دو طرف نتیجه داده تا طی توافقی بین مسئولان روزنامه همشهری و هیئت نظارت بر مطبوعات ، همشهری عصر بصورت داوطلبانه 3 ماه منتشر نشود.


 


دلایل برخورد هیات نظارت با همشهری


 


توقیف روزنامه «همشهری ‌عصر» یک روز پس از آن صورت گرفت که این روزنامه از درگیری طهماسب مظاهری رئیس‌کل بانک مرکزی و حسین صمصامی سرپرست وزارت اقتصاد خبر داد و ادعا کرد که حسین صمصامی نه تنها در «اقدامی دور از انتظار از پذیرفتن مهندس مظاهری در وزارت اقتصاد خودداری كرده» که حتی بحث این دو مقام «به درگیری شدید منجر شده و با دخالت حراست پایان یافته است». این گزارش که بازتاب وسیعی پیدا کرد در ادامه نوشته بود: «مظاهری در اعتراض به برخورد صمصامی شكایت خود را نزد محمود احمدی‌نژاد برده كه به باور برخی منابع آگاه زمینه انصراف رئیس‌جمهوری از معرفی صمصامی به‌عنوان وزیر اقتصاد و دارایی را فراهم آورده بود. شنیده می‌شود در مقابل صمصامی نیز همچنان از ارائه طرح تحول اقتصادی به رئیس‌كل بانك مركزی اجتناب می‌كند و معتقد است او محرم هیات دولت محسوب نمی‌شود».


این گزارش روزنامه همشهری البته با واکنش تند ایرنا، وزارت اقتصاد و بانک مرکزی مواجه شد. تا آن جا که هم خبرگزاری ایرنا، هم رئیس‌کل بانک مرکزی و هم روابط عمومی وزارت اقتصاد این گزارش را تکذیب کرده و آن را «دروغ»، «شبهه افکنی»، «شایعه پراکنی» و «نشر اکاذیب» با هدف «تضعیف دولت» خواندند.


 


باید در انتظار انتشار همشهری عصر ماند؟


 


روزنامه «همشهری ‌عصر» دومین روزنامه نزدیک به محمد باقر قالیباف شهردار تهران و رقیب اصولگرای محمود احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84 محسوب می‌شود که ظرف یک ماه اخیر توقیف شده است. پیش از این در تاریخ یکم تیرماه 87 نیز هیئت نظارت بر مطبوعات اعلام کرد که روزنامه «تهران امروز» را لغو امتیاز کرده است. با آن که وزارت ارشاد تاکید داشت لغو امتیاز «تهران امروز» بر اساس ماده 11 قانون مطبوعات صورت گرفته است، اما بسیاری از رسانه‌ها از جمله رسانه‌های نزدیک به دولت و یکی از مشاوران رئیس‌جمهور تلویحاً یا صراحتاً تایید کردند که لغو امتیاز این روزنامه به دلیل ویژه‌نامه‌ای بوده است که این روزنامه چند ساعت پیش از توقیف منتشر کرده بود. ویژه‌نامه‌ای که حاوی انتقاداتی از عملکرد شخص رئیس‌جمهور در زمان تصدی شهرداری تهران و در زمان ریاست‌جمهوری بود.


کمتر از دو ماه قبل یعنی در تاریخ 13 خرداد 87 نیز خبرگزاری فارس به دلیل انتشار مطلبی درباره احتمال برکناری طهماسب مظاهری رئیس‌کل بانک مرکزی، توسط وزارت ارشاد به صورت موقت توقیف شد.


مقامات دولت نهم از جمله وزیر ارشاد و رئیس‌جمهور بارها تاکید کرده‌اند که از هیچ رسانه‌های شکایت نکرده و رسانه‌ها آزادانه از دولت نقد و انتقاد می‌کنند.

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

دکتر ماهی ها

وقتی ماهی ها به کمک انسان ها می آیند





درمان بیماری ها پوستی با استفاده از نوعی ماهی کپور موسوم به دکتر ماهی

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

دلتنگی های کیانیان برای شکیبایی

دلتنگی های کیانیان
برای شکیبایی







رضا کیانیان ، از بازیگران بزرگ سینمای ایران و
همچنین از هم دوره ها و هم بازی های هنرمند فقید ، خسرو شکیبایی پس از در گذشت وی
در نامه ای دلتنگی های سینمای ایران را برای وی باز گو کرد . نامه ای پر از احساس
که مطمئناً روی شما هم تاثیر گذار خواهد بود .
كيانيان در این نامه‌ خطاب به خسرو شكيبايي نوشته
است: هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت
.



سلام خسرو جان



بي‌خبر گذاشتي و رفتي.
بدون خداحافظي
!



دو هفته پيش هم كه
آخرين جايزه‌ات رو گرفتي، روي صحنه لام تا كام حرف نزدي. از گوشه صحنه اومدي بالا و
آروم جايزه‌ات را گرفتي؛ براي سي سال حضور پرشور و شوقت در سينمايي كه اين روزها چندان
شور و شوقي در آن نيست
.



فقط لبخند زدي و رفتي
پايين و لاي جمعيت گم شدي. خوب اگه قرار بود بري و پشت سرت رو هم نگاه نكني، چند كلمه‌اي
براي ما كه پشت سرت بوديم، حرف مي‌زدي
!



يادمه وقتي آمدي رو
صحنه، حالت خوب بود
.



آخه يكي دو بار ديگه
كه اين اواخر روي صحنه اومدي و ديدمت، حالت زياد خوب نبود. ولي اين دفعه، همه خوشحال
شديم. فقط نمي‌دونستيم داري ميري. نمي‌دونم خودت مي‌دونستي يا نه. مي‌گن آدماي خوب
قبل از رفتن، حال‌شون خيلي خوب مي‌شه؛ چون دارن مي‌رن يه جاي خوب. ما از كجا بايد مي‌فهميديم
كه اين حال خوب نشانه‌ي چيه؟ هميشه بعد از اين‌كه اتفاق مي‌افته، مي‌فهميم. ولي فكر
كنم خودت مي‌دونستي؛ چون هيچي نگفتي و اون‌جوري فقط لبخند زدي. شايد داشتي خداحافظي
مي‌كردي و ما نمي‌فهميديم. ولي چه خداحافظي باشكوهي! خيلي‌ها آرزو دارن در اوج خداحافظي
كنن؛ اما نمي‌تونن. شايد هم اون لبخند همين معنا رو داشت. شايد اگر حرف مي‌زدي، همه‌ي
خداحافظي‌ات مي‌شد همون چند تا كلمه؛ ولي چون هميشه شاعر بودي، فقط مهربان و با سپاس
نگاه كردي و لبخند زدي. حالا كه فكر مي‌كنم، مي‌فهمم اين‌جوري بيش‌تر حرف زدي
.من هي بايد از تو ياد بگيرم. يادته سال‌ها پيش وقتي
از مشهد به تهران آمدم، تو روي صحنه‌هاي تئاتر مي‌درخشيدي. من كلي دويدم تا روي صحنه
بيام و ديده بشم
.بعدها هم كه تو روي
پرده سينماها مي‌درخشيدي، باز هم من كلي دويدم تا روي پرده بيام و ديده بشم
.



يادته من اولين فيلمم
رو كه بازي كردم، تو «هامون» بودي. من يادمه كه در فيلم «كيميا»، دست منو مي‌گرفتي.
كلي حال مي‌دادي كه رو بيام و ديده بشم. بعد هم فقط يك بار ديگه شانس داشتم در كنار
تو بازي كنم؛ تو فيلم «درد مشترك»، چه بامسما
.ارتباط من با تو، مثل كوهنوردها با كوه‌هاست. هر
قله‌اي رو كه فتح مي‌كنن، مي‌بينن پشتش يه قله‌ي بلندتر هست. من هرچي مي‌دوم، تو يه
قدم جلوتري؛ مثل الآن. جلوتري ديگه عموجون. رفتي اون‌ور. نمي‌دونم چقدر ديگه بايد بدوم
تا به اون‌ور برسم، تازه نمي‌دونم در چه وضعيتي ميام اون‌ور
.



پس از اون‌ور يه دعايي
براي من بكن. ميگن دعاي اون‌وري‌ها براي اين‌وري‌ها زودتر مستجاب مي‌شه. اين‌جوري كه
تو رفتي، كلي «خدابيامرزي» و «يادش بخير» و «حال‌هاي خوب» و «يادهاي خوب» و .. بدرقه‌ي
راهته
.





من كه شاهدم، خودتم
اگه حال‌شو داشته باشي، يه نگاهي به اين‌ور بندازي مي‌بيني
.



دست پر رفتي ديگه.
مي‌بيني چقدر از من جلوتري! كلي بايد بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه
.



البته جات پيش ما
خاليه. هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت. ولي خوب مثل به دنيا آمدنه ديگه. موقعش
كه برسه، بايد متولد بشيم. ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك
.



مي‌دونم اون‌جا كلي
از بر و بچه‌هاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت. حتما كلي هم تدارك ديدن
.



ما كه اون دنيا به
بازيگري‌مون ادامه مي‌ديم. اون‌جا هم حتما نمايش هست. اون‌وري‌هام حتما به سرگرمي احتياج
دارن. پس اون‌جا بي‌كار نمي‌مونيم. وقتي مردم رو سرگرم مي‌كنيم و حال‌شون خوب مي‌شه.
يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون مي‌گن ديگه. وقتي مردم تو خيابون تو رو مي‌ديدند
و بي‌اختيار لبخند مي‌زدند، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم مي‌فهمن كه تو رفتي و
ديگه ميون ما نيستي، گريه مي‌كنن و جاتو خالي مي‌كنن، خدابيامورزيه ديگه
.



مي‌بيني خدا چه لطفي
به تو داشته كه اين موقعيت و جايگاه ‌رو بهت داده. پس اون‌طرف هم حتما تحويلت مي‌گيره
و مي‌بردت روي صحنه‌ها و پرده‌هاي اون‌جا، كه بازم مردم اون‌ور ببيننت و حال‌شون بهتر
بشه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه
.



به اميد ديدار



 

 

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه


باز هم تهران امروزی ها


 


 


بعد از چند روز رسیدگی به کار های عقب افتاده که لطف بی کران دوستان هیات نظارت بر مطبوعات ، بعد از بسته شدن روزنامه تهران امروز مجالی برای رسیدگی به آنها یافته بودم ، امروز سری به دنیای مجازی زدم . کامنتهایکافه را چک می کردم که یک آدرس توجهم را جلب کرد ...


www.tehranemruz.blogfa.com


آدرس وبلاگی بود به نام تهران امروز که زیر نام وبلاگ نوشته شده بود، ((دردسرهاي روزنامه نگاري))!


در توضیحی کوتاه نیز درباره وبلاگ چنین آمده بود که ((اين وبلاگ صرفا به منظور تعاطي افكار همكاران مطبوعاتي درباره تعطيلي روزنامه تهران امروز ايجاد شده است. )) و نویسنده وبلاگ با نام بی طرف معرفی شده بود .


جالب است که این جماعت روزنامه نگار که البته در برخی مواقع از سوی برخی افراد خاص - لطفا" به کسی بر نخوره ! - با عنوان غیر حرفه ای از آنها نام برده می شد ، بعد از تعطیلی روزنامه دوام نیاورده اند و باز گرد هم آمدند تا شاید بتوانند یاد و خاطره های بعضا" خوشایند تهران امروز را زنده کنند ، اما این بار در هزارتوی مجازی اینترنت .


با وجود این که از سال 76 تا کنون روزنامه ها و نشریات مکتوب بسیاری طعم تلخ  توقیف یا فیلتر را چشیده اند ، اما این نخستین بار است که چنین حرکتی صورت می گیرد .


وبلاگ تهران امروز ساده است ، با رنگ قرمز – رنگی که بیشتر وقت ها در کالبد لوگوی روزنامه دمیده می شد –  و زمینه سفید . بیطرف به عنوان نام نویسنده آمده است و جالب است بدانید که پست های آن زمان و تاریخ ندارند. یاداشت های برخی از روزنامه نگاران همچون کیوان کثیریان ، شده لالمی ، امیر لعلی ، امید توشه و ... درباره تعطیلی روزنامه تهران امروز می تواند در این وبلاگ بخوانید . همچنین در بخش نظرات دیگران می توانید دیگر اظهار نظر های درباره روزنامه را مطالعه کنید . مثل یاداشتی از محمد آقازاده .


آخرین خبر ها و اظهار نظر ها دربتره تعطیلی روزناه هم گویا در ایم وبلگ قرار دارد .


به هر حال فکر می کنم این حرکت نو از بچه های تهران امروز که همیشه به دنبال تازه ها بودند ، بتواند راه فراری باشد برای دوری از تند روی ها و روی آوردن به فکر .


 



۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه

می کشیم و افتخار می کنیم !

می کشیم و افتخار می کنیم !


 



 


بعد از بسته شدم روزنامه تهران امروز و بیکار شدن تعداد زیای از شاغلین در این روزنامه ، امید توشه ، خبرنگار گروه اجتماعی تهران امروز در مطلبی در وبلاگش (یادداشت های بی مخاطب ) به انتقاد از مسئولان و نویسندگان ویژه نامه تهران امروز پرداخت که افرادی هستند غیر از تحریریه اصلی روزنامه . انتقادی که به عقیده بسیاری از اعضای تحریریه اصلی روزنامه تهران امروز درست بود . اما گویا دوستانی که در تحریریه ویژه نامه مشغول به فعالیت بودند ، در مقابل این انتقاد تاب نیاورده و اظهار نظر کردند. البته نام این دوست نسبتا" عزیز که مدعی کار در ویژه نامه است برای بسیاری از ما ناشناس بود ، اما . . .


جواب اسـمـــاعیـــــل ســلـطنــــت پـــــــور به امید توشه :


سلام همکار گرامی اتفاقی اومدم اینجا از اینکه روزنامتون توقیف شد متاسفم شما هم بی انصافی نکنید که این تیم کیا بودن و نمیشناختیم و تا حالا اسمشون و به اسم روزنامه نگار ندیده بودیم که شاید شما نشناسید من یکی از هموناییم که تو ویژه نامه مطلب داشتم بقیه بچه ها هم همه حرفه ای بودن نه تو تهران امروز تو بقیه جاها. نکنه شما فقط تهران امروزی هارو روزنامه نگار میدونید؟! درضمن دو نکته بگم تا خیالت راحت باشه1- اگه ویژه نامه خوب در نیومده بود توقیف نمی شد شما باید بدونید وقتی یه روزنامه توقیف میشه که حسابی از دستش شاکی شده باشن یه بار دیگه بخون ببین انتقاد ی ترین ویژه نامه هست یا نیست؟ 2- شک نداشته باش که انتشار اون مطالب با هماهنگی بالا سریاتون بوده بنابراین خیال نکنید یه عده اوومدن مطلب دادن هیچ کس نخوند ببینه چی نوشتن و بعد هم عذرخواهی کنن که بابا اینجا جوونن!


ابراز تاسف جناب آقای سلطنت پور برای جماعتی که با تلاش ایشان و هم قطارانشان از کار بی کار شده اند در نوع خود بی نظیر است . به خصوص که ایشان توقیف ویژه نامه را به عنوان یکی از دلایل اصلی خوب بودن ویژه نامه معرفی کردند و این ویژه نامه را انتقادی ترین ویژه نامه می دانند . اما یک نکته نه چندان جالب در کامنت جناب سلطنت پور هست مبنی بر این که (((شک نداشته باش که انتشار اون مطالب با هماهنگی بالا سریاتون بوده بنابراین خیال نکنید یه عده اوومدن مطلب دادن هیچ کس نخوند ببینه چی نوشتن و بعد هم عذرخواهی کنن که بابا اینجا جوونن!))). موضوعی که واقعا" جالب به نظر می رسه و باید جوابی برایش پیدا کرد .


ایشان همچنین در قسمتی از مطلبشان در باره تعطیل شدن روزنامه تهران امروز، چنین اظهار نظر فرموده اند !!!!!(من شخصا به جز نگرانی از بابت بیکار شدن تعدادی از همکارا هیچ عرق و علاقه ای به تهران امروز نداشتم و ندارم و اصلا هم این روزنامه رو پیگیری نمی کردم و هیچ وقت هم فکرشو نمیکردم.)


 

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

روز مادر بود


روز مادر بود


 



 


گفتم می خوام واسه روز مادر ، برای مادرم هدیه بخرم . یادم افتاد 3 روز پیش روزنامه تعطیل شده . گفتم بی خیال یه چیزی می خرم که ارزون باشه . یادم افتاد روزنامه لغو امتیاز شده . با کارت عابر بانک جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز منتظر موندم تا نوبتم بشته . مادرم زنگ زد . گفت بهنام امروز چیزی نخری ها . . . گفتم چرا ؟ گفت بعدا وقت هست . گفتم ای بابا . . . گفت جون مامان چیزی نخر . . . بذار واسه بعد . . .


رفتم خونه . چیزی نخریدم . رفتم و صورتش رو بوسیدم . بوی سیب می داد . . .


 


 

شلیک ضدهوایی ها در غرب تهران

شلیک ضدهوایی ها در غرب تهران


 



 


عصر روز چهارشنیه  ،‌صدای شلیک های هوایی در بخشی از غرب تهران و اطراف استادیوم آزادی ،‌ مردم این منطقه را مضطرب کرد.


به گزارش عصرایران ، ساکنان دهکده المپیک منبع این شلیک ها را توپ های ضد هوایی مستقر در منطقه دانستند که تا کیلومترها آن سوتر ، صدایشان شنیده می شد.


شاهدان عینی ماجرا همچنین گفتند که همزمان با این شلیک ها،‌یک شیء پرنده را در فضای منطقه دیده اند که برای دقایقی ثابت بود ولی پس از پرحجم شدن شلیک ها،‌ از آسمان غرب تهران دور شده است .


 

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

یادداشت مشاور جوانفکر درباره ویژه نامه تهران امروز

یادداشت مشاور جوانفکر درباره ویژه نامه تهران امروز


 


سوختن در عین ساختن را باید تمرین کرد


 



 


روز اول هفته یعنی شنبه را با دریافت تماسهای مکرر از راههای دور و نزدیک، آغاز کردم ، تماسهایی که به اتفاق از اوج تاسف و ناراحتی دوستداران و علاقمندان به دولت نهم نسبت به ویژه نامه روزنامه “تهران امروز” به مناسبت سوم تیر، سالروز پیروزی دکتر احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری حکایت می کرد.