یک ماه چند روز به پایان زمستان باقی ماند و رسیدن بهار، اما هنوز برف و باران روی خوشی به خیلی از ایرانی ها و مخصوصاً تهرانی ها نشان نداده است. البته ناشکری نمی کنم. روزهای گذشته برف و باران را دیدیم. اما چه برفی و کدام باران. این روزها گویا برف و باران هم مثل خیلی موضوعات دیگر تحت تاثیر انتخابات قرار گرفته و می رود که به بحرانی در مملکت تبدیل شود.
ماه رمضان بود. روزها بلند تر بودند و فاصله اذان صبح تا اذان مغرب زیاد بود. یکی از دوستان به شوخی می گفت:«تو رو خدا می بینی، تو دولت خاتمی چقدر زود اذان می گفتند، اما الان چی، این دولت احمدی نژاد اذانش هم دیره». البته این شوخی بود که آن روزها برای خیلی ها بهانه ای بود برای خندیدن. آن هم در روزهایی که خندیدن تلخ ترین و سخت ترین کار بود.
حالا حکایت این روزهای ما هم این چنین است که باید بگوییم بحران های کشور دامن برف و باران را هم گرفته و برف و باران هم با دولت ایران سر لج دارد. البته این تنها شوخی است و شاید هیچگاه نتوان جدی به این موضوع نگریست.
این روزها خیلی ها دلتنگ برف هستند و سفیدی هایی که در تهران هر سال کمتر از سال پیش به چشم می آیند. البته این دلتنگی ها ئ علاقه های احساسی به برف یک جنبه ماجرا است و دقت بیشتر ما را یاد کم آبی های تابستان می اندازد و احتمالاً قطعی برق!
حالا که برف می بارد خیلی ها زود دوربین به دست می شوند تا صحنه های سفید هر چند کم رنگ را ثبت کنند تا حداقل در رزوهای بی برفی یادشان نرود برف چه شکلی است و چه رنگی دارد. یکی از دوستان البته می گفت این روزها در اینترنت عکس برف سرچ می کنم و همه را ذخیره می کنم.
من هم دلم تنگ است برای برف و باران. برف و باران من را مجنون می کند و چه حلی دارد این جنون لعنتی. دلم می خواهد ساعت ها و ساعت ها زیر باران قدم بزنم و بگویم و بشونم و بخندم. برف که آمد من هم دیوانه شدم. مثل خیلی های دیگر دوربین برداشتم و عکس گرفتم برای دل خودم. شاید هم برای دل شما.
۱ نظر:
دو عكس اخر خيلي زيباست.
ارسال یک نظر