۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

وقتی سلامت فیزیکی مهم نیست و تو قهرمانی !


 







نمی دانم . اما من همیشه از اینکه روزی دستم یا پام چیزیش بشه می ترسم . می ترسم از این که نکنه یه بلایی سر چشمام بیاد و نتونم ببینم . این کابوس لعنتی هر چند کم ، اما همیشه تو ذهنم هست و داره مثل یه چراغ خطر سر یه چهار راه شلوغ بهم هشدار می ده . ولی آیا واقعاً نمی توان با کمبود یکی از اعضا زنده بود و بهترین زندگی رو کرد .


پ ن : ولی هنوز هم می ترسم . . .

۳ نظر:

بانوی ایرانی گفت...

امیدوارم امید جاشو به ترس بده توی دلتون و همیشه هم سالم باشید


ااز مطالبتان استفاده کردم
اطلاع رسانی خوبی بود

يه نظر سنجي در مورد پنج متفکر برجسته معاصر ايران برگزار کردم آیا امکان دارد با نظر خود مرا راهنمایی کنید و در اطلاع رسانی همراهم باشید

1- علي شريعتي
2- ارد بزرگ
3- مهدي بازرگان
4- مصطفي چمران
5- عبدالکريم سروش

ممنونم

نصیرالدین جعفری گفت...

جالبه که من هم همیشه این فکرها را می کنم و در پایان همین سوال را از خود می پرسم. ممنون که به وبلاگ من سرزدید.

نیمکت گفت...

سلام...
فیلم جالبی بود منم دوست دارم دوباره ببینم...
34 بار خیلییییههه!
جالبه...
شب های روشن رو ندیدم ولی زن دوم و دیدم...
اونم خوب بود...
....
پست های خوبی گذاشتین.
...
فعلا.