۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

سعید حجاریان

 


سعید حجاریان و گفتنی هایی که گفته شد ...


خبر ناراحتی دستگیری های گسترده فعالان سیاسی و رسانه ای تحمل ناپذیر تر از آن بود که فکر می کردم . اما به هر حال واقعیتی است که در کشور عزیزمان نباید حرف زد ! شاید هم نباید زیاد از حد حرف زد . چند روز بعد بود که یکی از دوستان که اتفاقاً فعال سیاسی هم هست گفت که شنیده حجاریان در زندان فوت کرده است . تنم لرزید و ریختم به هم ... بارو نکردنی بود. هم دستگیری حجاریان که با هیچ عقل سلیمی جور در نمی آمد که کسی در شرایط او را دستگیر کنند و هم این که احتمال این هست که او فوت کرده باشد . چند روزی چنین گذشت و این نگرانی ادامه داشت . خبر های مختلفی هم از دور و نزدیک می آمد که بیشترشان می گفت که آقای حجاریان فوت کرده است . تا این که همسر حجاریان در مصاحبه ای اعلام کرد که او زنده است ،‌اما حال خوبی ندارد.



خیالمان اما راحت راحت نشد . هر روز خبرهایی از وضعیت بد بازداشتی ها و هر روز نگرانی های همسر و فرزندان بازداشتی ها . بدون شک حجاریان از جمله افرادر است که برای پیشبرد اصلاحات بسیار زحمت کشیده و از جان مایه گذاشته است . سعید حجاریان کسی است که نام او آدمی را به یاد آرمان های ا صلاح طلبانه می اندازد. آرمان هایی که او سخت پای آنها ایستاده است و به آنها معتقد . بدون تردید اصلاح طلبی را افرادی چون سعید حجاریان به این نقطه از محبوبیت و مقبولیت میان در میان اکثریت مردم جامعه رسانده اند. بماند که همین ایستادگی این چنینی افرادی چون حجاریان به کام برخی خوش نیامده و تا اسم او را می شنوند لرزه بر اندام خود و تفکرشان می افتد، اندامی که باریک تر از آن است که توانایی مقابله با همچون سعید هایی را داشته باشد. همین ناتوانی هم دلیلی می شود تا زندان ها را برای پذیرایی از حجایان و همفکرانش آماده کنند.


اما دردناک تر از این اخبار ،‌ نامه ها و درد نوشته هایی است که بستگان زندانی ها از سر دلتنگی برای آنها می نویسند و گویا این تنها کاری است که توانایی و یا به بیان بهتر اجازه آن را دارند. امروز نیز یکی از این دردنامه ها در صفحه آخر روزنامه اعتماد ملی خواندم که نوشته ای بود از عطیه حجاریان ، برادر زاده سعید حجاریان که پر بود از درد و درد و درد ....


شما هم بخوانید :


العطش ما را بشنو


عموجان سلام... در روز ولادت مقتدايت علمدار كربلا، عباس حسين، آمده‌ام تا قدري با تو درد و دل كنم. آمده‌ام تا رقيه كوچكت شوم و گلايه كنم از تو كه بي‌جرعه آبي خيام را تنها گذاشتي... قول آب داده بودي عمو... نه اينكه براي خودم بخواهم نه! علي‌اصغرهاي زمان تشنه‌اند... تشنه جرعه‌اي حقيقت! قطره‌اي عدالت! عموجان پيكر نحيف كودكان اين ديار را تاب تحمل آفتاب سوزان اين روزها نيست، دست‌هاي بزرگي كو تا سايه‌با‌نشان شود؟ گام‌هاي استوارت كو تا برايشان آب ‌به ارمغان آورد؟ نكند پاهايت را بسته‌اند كه به ديدارمان نمي‌‌آيي؟ عموجان... روزها انتظار كشيدم تا بيايي. هفته‌ها صبوري كردم تا بيايي. چند روز ديگر؟ چند هفته؟ چندماه؟ چند سال صبوري كنم تا لحظه‌اي به ديدارت بيايم؟ عمو ... تو كه پاي رفتن نداشتي! تو كه علمدار خيام بود‌ي عمو... سقاي كودكان بودي ... چه كسي تو را با خود برد تا فرياد عمو‌ عمو ذكر شبم باشد و دعاي سحرم؟ عموجان... چه كسي تو را در خرابات زير آفتاب سوزان اين تابستان آتش گرفته نگه داشته؟ عباس‌جان... علمدار خيام حسين... تو را به جان برادرت قسم مي‌دهم عباس ما را به خيام سوخته‌مان بازگردان. تو را به جان رقيه، به ناله‌هاي رقيه، به العطش رقيه قسم مي‌دهم العطش ما را بشنو... بگو آب را بر ما ببندند اما سقا را به خيام بازگردانند. سقا آب ماست، علمدار ماست، اميد كودكان ماست، پناه زنان ماست، عمود خيام ماست. اميد را به كودك، پناه را به زن و عمود را به خيمه بازگردان. تو را به جان مادر پهلوشكسته‌ات قسم مي‌دهم اميد ما را نااميد نكن...


عطيه حجاريان


نمی دانم آیا باید نکته ای اضافه کرد ؟ نه ! به نظر گفتنی ها همه گفته شده بود ... امروز برخی سایت های و خبرگزاری ها از آزادی حجاریان به زودی خبر داده بودند. به امید آزادی سعید حجاریان و همه زندانی های بی گناه ...


سعيد حجاريان امروز آزاد مي شود


 

۱ نظر:

شميم گفت...

به خاطر اون یه جمله توضیح وبلاگ و محتوای مطالب، پست آخر منو بخونين بد نيست...
خوشحال مي شويم