باران های استوایی. این تنها کلماتی بود که سال های دور در کتاب های علوم خوانده بودیم و می دانستیم که باران های شدیدی هستند.
اما هیچ وقت باران های تهران را باران های پاییزی نمی دانستیم. حالا چندین سال از سال های دبستان و راهنمایی و کتاب های علوم گذشته است و اینجا، در مالزی باران های استوایی را تجربه می کنم.
روز اولی که به کوالالامپور رسیدیم دوستان از باران های استوایی و شدید می گفتند و من که عاشقانه باران را دوست دارم خوشحال از این که می توانم این باران ها را تجربه کنم گوش می کردم. حالا چند روزی است که این باران ها می بارد و می بارد و می بارد.
اصولاً عصر ها می بارد. شدید و یک پارچه. مثل بعضی از فیلم های ایرانی که با شلنگ باران می سازند و بیننده را در حد گاگول هم حساب نمی کنند. اینجا در مالزی انگار خدا شلنگ و آب پاش روی سر مردم گرفته است و آنها را خیس خیس می کند، مثل موش آب کشیده.
این روزها در کولالامپور باران هایی آمد که شاید به قول اردوان اندازه هر قطره آن به اندازه یک مشت باشد. شاید هم خدا مشت مشت آب بر سر بندگانش می بارد.
اما اینجا آب خیابان ها را نمی بندد و ماشین ها آب به آدم ها نمی پاشند. اینجا باران که می آید خیلی ها، سیگاری آتش می زنند و زیر سفقی هرچند کوچک به سیگار پک های آرام می زنند. باران را تماشا می کنند و می خندند. بعضی ها هم با چتر زیر باران های شدید قدم می زنند و انگار دوست دارند خیس بشوند، اما رویشان نمی شود.
اما من دوست دارم زیر باران بروم و مثلا دیوانه ها جفتک بیاندازم! البته بعد از این عشق بازی بارانی، باید جلوی هر رستوران یا مرکز خریدی که قصد ورود به آن را دارم بیاستم تا قطره های آب، یکی یکی پایین بریزند تا کف سالن های فروشگاه خیس نشود و دیگران لیز نخورند.
من دیوانه بارانم ...
۲ نظر:
عکسهای این دو تا پست خیلی خوشگل بودن. عکسهای کریسمسی هم بگیر بعدا برای پستهای کریسمست بگذار، ببینیم;)
من هم مثل شما دیوانه وار باران را دوست دارم.
راستی عکس ها باز نشد.
ارسال یک نظر