۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

درباه داستان فرهاد جعفری

 


مزه مزه کردن کافه پیانو



ساعت 9:47 دقیقه ، 23 فروردین بود که خواندن کتاب یا بهتر بگویم داستان کافه پیانو را تمام کردم . این کتاب را به پیشنهاد دوست خوبم ، هادی چاوشی خواندم، بعد از آن که ازش پرسیدم برای تعطیلات چه کتابی را برای خواندن پیشنهاد می دهد . همین اول بگویم که خواندن کافه پیانو را برای اونایی که دنبال هیجان و یک چیز خاص تو داستان هستن توصیه نمی کنم ، چون احتمالاً بعد از خواندن چند صفحه حوصله شان درب و داغون می شود . خواندن این کتاب به نظرم مثل دیدن فیلم شب یلدا ، ساخته کیومرث پوراحمد است که محمدرضا فروتن توش بازی کرده . البته روند داستان این کتاب کمی کند تر از اون فیلم است و آخرش هم به نکته خاصی نمی رسید ، البته در ظاهر . لذت خواندن این کتاب مثل مزه مزه کردن یه قهوه است –فرقی نمی کنه تلخ یا شیرین – که نویسنده چند باری در داستان به آن اشاره کرده است .


پس اگر قصد خواندن آن را دارید سعی نکنید عجله به خرج بدهید و تا زودتر تمام شود ، چون به نظرم تمام لطف خواندن این داستان به این است که مزه مزه اش بکنید و مثلاً هر وقت که وقت گیر آوردید چند صفحه ای از آن را با نویسنده همراه شوید. نویسنده کافه پیانو – فرهاد جعفری – این طور که خودش گفته است ، قبل از این که نویسنده این داستان باشد ، روزنامه نگار بوده و البته نتوانسته مجله ای را که منتشر می کرده به سر انجام برساند . همین است که اومده سربخت نوشتن داستان و به دلیلی که قبلاً گفتم توانسته راحت بنویسد، یعنی شمای خواننده با یک متن سنگین طرف نیستید که خواندنش براتون مثل رمزگشایی از یک نقشه گنج تو یک جزیره باشه . به قول همان دوستی که پیشتر اسمش را آوردم شاید این کتاب به دلیل نوع نگارشش – که به نظرش وبلاگی نوشته شده –  راحت خوانده می شود و حدود 16 بار تجدید چاپ شده است . نویسنده درباره خیلی از نکته هایی که برای خواننده تعریف می کند ، کلی توضیح داده است تا کاملاً برای مخاطب قابل درک باشد . همین هم است که خواننده ای مثل من تا آخر داستان فکر می کردم نویسنده واقعاً کافه دار است و کلی هم بهش حسودیم می شد . پس اگه می توانید چند دقیقه وقت تو روز شلوغتون دست و پا کنید ، حتماً خواندن این داستان را به شما پیشنهاد می کنم .


 


دنباله: این که این کتاب و این داستان همراه خوبی است . چرا ؟ چون توانست تنهایی من در بدترین سفر عمرم که اتفاقاً به شمال کشور- کلاردشت - بود را پرکند و از دق کردن من در این سفر بی نتیجه و کسل کننده جلوگیری کند.

۹ نظر:

رهگذر گفت...

سلام
جالبه
پیروز باشین

حوا گفت...

خیلی خوبه .آفرین و موفق باشین . فردا صبح حتما این کتابو تهیه می کنم تا من هم با مزه مزه کردنه کلمات این کتاب لذت ببرم .

رهگذر گفت...

سلام. من اون یکی رهگذر هستم! با مزه مزه کردنش موافقم
من پارسال خوندمش! از شخصیت پری سیما خیلی خوشم اومد
از صداقت فرهاد جعفری بیشتر! دختر کوچولوشون هم خیلی بامزه و دوست داشتنی بود. البته صداقت فرهاد جعفری به صداقت جلال آل احمد توی کتاب
سنگی بر گوری نمی رسه! بهتون خوندن سنگی بر گوری رو هم پیشنهاد میکنم.
راستش "خداحافظ گاری کوپر" هم اگر نخوندید بخونید که برای بلند کردن دود از کله خیلی مناسبه

نیمکت گفت...

سلام.
من خوبم شما خوبی؟
چرا این سفر انقدر کسل کننده بود؟
من مناطق شمالی و دوست دارم. جنگل های عباس آباد. بهار . روستاهای اطراف .
چقدر دلم تنگ شد.
شاید همسفرای خوبی نداشتید؟
سفر خوبه با همسفرای خوب .

نیمکت گفت...

چه عکس هوس برانگیزی...

نصیرالدین جعفری گفت...

سلام. ممنون که به وبلاگ من سرزدید. مطلبتان را لطفا به آدرس زیر بفرستید.
Nasireddeen@gmail.com

سارادماوندان گفت...

سلام دوست خوبم
ببخش که بی اجازه از چای سردت نوشیدم
داستان کافه پیانو رو نخوندم
اما نمیدانم اگر او را بخرم و بخوانم
تضمین میکنی که تنهایی مرا پر کند

شکوفه گفت...

سلام بهنام عزیز من همون شکوفه ام تو زیگ
خوشحال می شم بیای تو وبلاگم و با نظراتت خوشحالم کنی:) تو هم مثل من به نوشتن علاقه داری مثل اینکه:)
بازم می یام دقیق می خونم نوشته هاتو:)
شاد باشی

نیمکت گفت...

سلام.
راستش از ریتمش خیلی خوشم اومد ولی مطلبو نگرفتم!

جای بسی خرسندی ست که بر صفحه ی من نوشتید .
:)