موضوع شرکت کردن سید محمد خاتمی در انتخابات مجلس اینقدر مهم و دور از ذهن بود که اصل انتخابات فراموش شد. هرکسی را که می دیدی درباره شرکت خاتمی در انتخابات صحبت می کرد. یکی موافق بود و یکی موافق. برای بعضی ها هم فرقی نمی کرد. اگرچه برای همان تعداد هم تا حدی مهم بود.
این که چرا خاتمی در انتخابات شرکت کرد، این که آیا باید در انتخابات شرکت می کرد یا نه و بسیاری مسائل و پرسش های دیگر در این رابطه نتیجه اتفاق ها و علت و معلول های فراوانی هستند که باید در وقت خود مورد بررسی قرار بگیرد. به خصوص در شرایطی که کسی اطلاع دقیق از چرایی رای دادن خاتمی ندارد و تنها آنچه از ذهنشان می گذرد را به عنوان علت این کار خاتمی بیان می کنند. به این ها کاری ندارم.
قصد ندارم از خاتمی دفاع یا او را محکوم کنم. فقط توجه شما را به برخی نوشته ها و واکنش ها در دنیای مجازی و واقعی جلب می کنم. لابد شما هم دیده اید یا در شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک و توییتر و فرند فید خوانده اید که واکنش ها چگونه بود. واکنش دهندگان به رای دادن خاتمی دو گروه بودند.
یک اکثریت که شروع کرده بودند به ناسزا گفتن و فحش دادن و توهین کردن. یک اقلیت کم تعدادی هم بودند که سعی کرده بودند با زبانی ملایم تر با این جریان روبرو شوند. البته این عده دوم هم به اندازه کافی عصبانی بودند و باورشان نمی شد خاتمی چنین کاری کرده باشد، - همچون نگارنده - اما خبر صحت داشت و باید باور می کردند که خاتمی به همه اصول کنونی اصلاح طلبان پشت کرده و در انتخابات شرکت کرده است.
اما اصلی ترین نکته درباره موضوع رای دادن خاتمی برخورد اکثریت با این موضوع بود. عده ای از آنهایی که خود را اصلاح طلب می دانند و اصلاح طلب به شمار می روند یا ادعای اصلاح طلبی دارند، فحاشی و بی احترامی را اغاز کرده بودند. هر چه می دانست و توانستند، نوشتند. بی ادبانه ترین الفاظ را نثار سید محمد خاتمی کردند و از موضع خود کوتاه هم نیامدند.
نه تنها رای دادن خاتمی را بهانه فحاشی های خود قرار دادند، بلکه سابقه سیاسی سید محمد خاتمی را به شدید ترین نحوه ممکن زیر سوال بردند و تمام تصمیم های او را با الفاظ زننده نواختند. موضوع انتخابات مجلس و شرکت خاتمی در این انتخابات بار دیگر نشان داد ما نمی توانیم با هم تبادل نظر کنیم. بشینیم دور یک میز و بدون این که از اظهار نظر طرف مقابل (هرچند تند یا بی پایه اساس) عصبانی شویم و جوش بیاوریم، به حرف های او گوش کنیم و اجازه دهیم تا او هم مواضعش را بگوید. دیروز کافی بود تا کسی درباره خاتمی چیزی خوبی بنویسد، بی شک باید تا ساعت ها درباره طرفداری یا شاید سخن منطقی که زده بود، توضیح می داد.
خیلی از ما نمی توانیم این گونه باشیم. عصبانی می شویم. فحاشی می کنیم، قهر می کنیم، می گذاریم و می رویم. بدون این که بدانیم چرا! بدون این که حرف ها را کامل گوش کنیم و بعد اظهار نظر کنیم. از همان اول می رویم سراغ بی احترامی کردن. خودمان را خالی می کنیم و بعد ... می نشینیم به صحبت منطقی. اما دیگر دیر شده است. یا چیزی گفتیم که نباید می گفتیم و یا طرف مقابل را از خودمان نا امید و ناراحت کرده ایم.
آرامش درباره بحث و اظهار نظر خیلی از مشکلات حل نشدنی را حل و فصل می کند. اما ما عادت داریم به جای باز کردن گره ها، ان را اینقدر با بی حوصلگی و عصبانیت دستکاری می کنیم و می کشیم که گره کور می شود ... کور کور ... حالا دیگر باز کردنش به این راحتی ها نیست یا اینقدر باز کردنش سخت می شود که موقع باز کردن دائم به خودمان فحش می دهیم و لعنت می فرستیم. ما درباره خودمان هم منطقی نیستیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر