روزهای خسته کننده ای داریم. شاید روزها برای من خسته کننده شده اند. انگار هیچ کس حالش خوب نیست. همه غر می زنند و راضی نیستند. این که می گویم همه بی خود نیست. دور بر خودتان را نگاه کنید و حالی از دوستان و آشنایان بگیرید. شاید هم این جریان فقط برای ما این طور است و شما از بچه مایه دارهایی هستید که حالشان همیشه خوب است. بدبختی اینجاست که بچه مایه دارهای اطراف ما هم حالشان خیلی خوب نیست.
انگار بیماری شده است این حال بد. چند نفر را اطرافتان سراغ دارید که اگر همین الان ببینیدشان یا به آنها زنگ بزنید و بپرسید، چطوری؟، بگویند: خوبم. همه می گوید ای ... بدک نیستیم. تازه کمی که بیشتر با آنها صحبت می کنید متوجه می شوید که اوضاع وخیم تر از این حرف هاست و حال طرف بدتر از این هایی که خودش می گوید.
همه ناله می کنند. اینقدر این ناله هست که معتقدم انگار نالیدن به قول بعضی ها، چس ناله کردن، مد شده است. با هر کسی که صحبت می کنی از یک چیزی یا یک شخصی شاکی است. حوصله ندارد. از دست دوست دخترش یا دوست پسرش، شوهرش یا همسرش، زندگی، پدرش و مادرش یا خواهرش. از کشور می نالد، از این که مثلاً کشور آزاد نیست و ما چقدر بدبختیم و چرا باید در چنین کشوری متولد شده باشیم. بعد خودشان را هم تقصر کار نمی دانند. بحث می کشد به جبر جغرافیایی و این که ما اصلاً در تولدمان کاره ای نبوده ایم. بعضی ها هم شروع می کنند فحش داده به پدر فلام فلان شده شان که نتوانسته چند دقیقه جلوی خودش را بگیرد و باقی ماجرا.
اما من معتقدم این حال بد ما تقصر کسی نیست به جز خودمان. می گویم که مد شده است. یک جورهایی مد روشنفکری است این حال بد. یک گوشه ای نشستن و سیگار کشیدن و قهوه و چای تلخ خوردن. مثلاً که خیلی حالمان بد است و افسردگی گرفته ایم. نه این که نمی شود حال آدم باد باشد، نه! این که بعضی ها همیشه حالشان بد است و احساس پوچی می کنند و اینا عجیب است. وگرنه آدم است دیگر، حال بد دارد و حال خوب. اما بعضی ها به این قسمت حال بدش بیشتر توجه می کنند و دوستش دارند. که لابد چهار نفر بیایند دور و برشان و قربان صدقه شان بروند که عزیزم، گلم، جانم؟ چی شده؟ کی چی گفته؟ آنها هم خوش بحالشان بشود.
حالمان دست خودمان است. اگر بخواهیم خوب باشیم، خوبیم و اگر بخواهیم بد باشیم، بد. بدبختی و بیچارگی و فقر و نداری برای همه هست. این که چطور زندگی کنیم موصوع اصلی است. مثلاً بعضی ها را دیدم ام در توییتر دائم به زمین و زمان فحش می دهند و می زنند تو سر خودشان که فلان به فلان و فحش به من و اون و بقیه! هیچ وقت نتوانستم این رفتار را تحلیل کنم. موضوع وقتی جالب تر می شود که طرف در دنیای واقعی، آدم شاد و شنگولی هم هست. می خواهم بگویم خیلی از اوضاع و احوال بد ما ویترین است برای جلب مشتری و نه چیزی بیشتر.
حال بد شما به هیچ کس مربوط نیست. اگر حالتان بد است، برای خودتان نگه دارید. اگر لبخند نمی زنید، اخم هم نکنید.
۲ نظر:
با شرح ماوقع که در سه بند نخست نوشتهای کاملاً همرای و موافقم اما قضاوت شما را قبول ندارم و بر این باورم که معضلات روانی در جامعه واقعی و جدی است و چند پست هم دراین رابطه نوشتهام و البته در آخرین پست وبلاگ به نظر شما هم لینک دادهام؛ با اینکه این نظر را غیر علمی و مانند نظر آن جامعه شناس بیسوادی میدانم که ریشهی انقلابهای سیاسی در حسادت تودههای مردم میدانست و نه معضلات و تضادهای اقتصادی.
موفق شدیم اینجا بیشتر ببینیمتان!
این نوشته ی آخری را خواندم
بهنام جان اما فکر نمی کنم اوضاع همان طوری باشد که در بند آخر آوردی
درست که در بسیاری چیزها حال مان چه بد (چه خوب حتی) به کسی ربطی ندارد
اما حال خراب یک ملت یک جماعت یک کشور را نمی توان اینگونه به چوغ زد!
خلاصه که جیگر بهنام را عشق است که وبلاگش برای مان امروز رونمایی شد!!!
ارسال یک نظر